last kiss-1

 

IMG_20150529_173941یه روز آفتابی و دلپذیر مثل هروز -کالیفرنیا ساعت۹:۰۰

پرتوهای گرم خورشید از لابه لای پرده که با باد تکون میخوره رو صورت پسری که هنوز خوابه میتابه
اونی که اومده بیدارش کنه شیطنتش گل میکنه و بطری اب خالی رو پرت میکنه که میخوره تو سرش
اااخ!دستشو گذاشت محل برخورد …چقد واقعی بود!
اونی که تو اتاقه شروع میکنه به خندیدن از خنده قرمز میشه
چشماشو نصفه باز میکنه..درد فک کردم تو خواب یکی منو زد!
در کشویی اتاق باز شد یه نفر دیگه اومد داخل اتاق..یااا جیمین پاشو دیگه
جیمین:هیونگ چرا انقد از من بدت میاد هان واس چی این کوکی روانیو میفرستی بیدارم کنه!!
کوکی:خخخخ!برو خداشکر کن دلم برات سوخت وگرنه میخواستم با این گلدونه بیدارت کنم
جین:پاشو دیگه تنبل بازی درنیار
همون موقع تاعه اومد داخل با پاش زد به پهلوش تا بلند شه
جیمین:اخه این چه زندگیه بزارید بخوابم اه!!پتوشو بیشتر کشید سرش و با حالت عصبی دست و پاهاشو تکون داد
تاعه ملافه رو کشید از روش ..پاشووووو یه بوس از اون لبات چند؟
جیمین با حالت جیغ مانندی گفت:چییی؟
تاعه  لبخند خبیثانه ای زد و لبشو بوس کرد و دویید بیرون
جیمین:روانی کثیف هقهق  میکشمت تاعه
کوکی که کف اتاق دراز کشیده بود و از خنده به خودش میپیچید
جیمین بالششو پرت کرد سمتش
کوکی:عجب حرکتی زد ..دمش گرم
جیمین:پاشو برو بیرون تا له لوردت نکردم
کوکی از گوشه اتاق با خنده از در رفت بیرون
نامجون داخل راهرو ایستاده بود:باز چه خبرتونه اول صبی؟
جیمین با چشمایه نیمه باز موهایی که تو هوا پرواز میکرد از جلوش رد شد..هیچی  کیس صبحگاهی داشتیم
نامجون:چی داشتی؟
جیمین:کیس نمیدونی چیه؟میخوای عملی نشونت بدم هیونگ؟؟
صدای جین از طبقه پایین اومد که میگفت:نامجون یونگیو بیدارش کن
نامجون آب دهنشو قورت داد..انتظاراتت خیلی بالا رفته هیونگ!!بریم که داشته باشیم..فایتینگ
نزدیک اتاق شد در نیمه باز بود آروم درو هل داد داخل  یونگی هنوز خواب بود
نامجون:هیونگ بیدار شو!هیونگ هیونگ هیونگ هیونگ هیونگ
یونگی:ای بمیره این هیونگ چته؟
نامجون:پاشو  صبح شده دل بکن از اون تخت
جون کوک با یه بطری اب اومد داخل…این روشا روش جواب نمیده
یونگی بالشو گذاشت رو گوشاش
کوکی:نگاه کن یاد بگیر..بالشو برداشت بطری ابو  با ارتفاع زیاد گرفت رو صورتش و خالی کرد
یونگی مث برق گرفته ها نشست
نامجون کوکی نگاه کرد بعد یهو با هم دوییدن بیرون
یونگی:جفتتونو میکشم!
کوکی از نرده ها سر خورد وسط سالن…دادام هیونگ  همه بیدارن ماموریت انجام شد
نامجون:الان میاد پایین بهم گرمون میزنه!
تاعه تو آشپزخونه بالا سر غذاها ایستاده بود..جین با قاشق تو دستش براش خط نشون میکشید  دس بزنی میزنم پشت دستت فمیدی؟
تاعه:اه هیونگ خب الان باید بخوریمشون دیگه یه کوچولو!
جین:هر وقت همه اومدن بعد بخور برو بیرون ببینم یالا
یونگی با یه حوله رو سرش از پله ها اومد پایین
کوکی و نامجون پشت جین قایم شدن
یونگی:خودتون با پای خودتون بیاید اینجا!
از اون طرفم جیمین با یه لنگه دمپایی دنبال تاعه کل سالن و میدوییدن
جیمین:اگه مردی صب کن
تاعه:مگه از جونم سیر شدم! بدو بدو یکم چربیات اب شن خخخ
جیمین:الان نشونت میدم  وایستا
جین:خونه زندگیمونو بهم ریختین !تمومش کنید تا خودم پوستتونو نکندم!
جیمین لنگه دمپاییو پرت کرد محکم خورد به کمر تاعه  اومد پاشو بزار رو قالیچه کوچیکی جلو در پهن بود ولی سر خورد با سر رفت تو در
جین دویید سمتش..چیشدی؟تکونش داد هی با توام تاعه
جیمین:مرد؟
یونگی یکی زد پس کلش
جیمین:هیونگ چرا میزنی؟خودتم الان داشتی واسه اون دوتا خط نشون میکشیدی دیگه!
یونگی:کشیدم دیگه نزدم ناقصشون کنم که!
تاعه  دستشو گذاشت رو سرش …اخ  مث بادکنک باد کنی بترکی تو!
جیمین:زندس!
کوکی:بوی سوختگی نمیاد؟
جین تاعه رو ول کرد دویید تو اشپزخونه ..غذام سوخت اه همش تقصیر شما دیوانه هاست
یهو از ماهی تابه آتیش زبانه کشید جین با دستمال لبشو گرفت انداخت تو سینگ ظرفشویی ابو باز کرد
تمام آشپزخونه بوی دود گرفته بود
هوپی زیر بغل تاعه رو گرفت بلندش کرد …بیا بریم یخ بزار روش کبود نشه
تاعه:چرا احساس عجیبی دارم؟
کوکی:حتما از گشنگیه
جیمین:صبونه بای بای
جین پنجره رو باز کرده بود با یه حوله سعی در خارج کردن دود داشت
هوپی از فریزر یخ دراورد تو پلاستیک ریخت  که بزاره رو سر تاعه
تاعه دستشو رو شونه کوکی گذاشته بود یسری تصاویر از جلوی چشمش رد شد با صدای جیغ بلندی که تو گوشش پیچید سرشو محکم گرفت ..بسته خفه شو  …اه دیگه نمیتونم تحملش کنم
جین:چت شده؟
جیمین روبروش نشست ..منو نگاه کن !با توام چرا این طوری شدی؟
تاعه:خفش کنید این صدا رو خفه کنید
یونگی:کدوم صدا؟ صدایی نمیاد
کف سالن دراز کشید و سرشو محکم گرفته بود  ..صداهای پسرا رو که با نگرانی بالا سرش ایستاده بودن و صداش میکردن رو نمیشنید  احساس میکرد اون صدا هیچوقت متوقف نمیشه
جین با عجله وارد اشپزخونه شد یه لیوان اب برداشت  ریخت تو صورتش
یهو نشست  صورتشو با استین لباسش پاک کرد
هوپی:خون میاد
تاعه با تعجب نگاش کرد
جیمین:دستشو برد نزدیک گوشش کشید و گرفت جلوش از گوشت خون میاد!!
نامجون:صدامونو میشنوی؟
کوکی:اگه یه بار دیگه بزنیمش شاید خوب شه!
هوپی اینبار یکی زد تو سرش  مگه تو عقل نداری بچه!
تاعه با تعجب فقط به دهانشون نگاه میکرد نمیفهمید اونا چی میگن
جین:باید ببریمش دکتر !!زود باشید ببریمش
همشون سوار ماشین شدن …تاعه هنوز گیج بود  نمیتونست اتفاقات اطرافشو درک کنه فقط نگاه میکرد مثل این بود تو یه جهان بی صدا رها شده باشه
جین جلو در بیمارستان  توقف کرد
جیمین و هوپی کمکش کردن از ماشین پیاده شه بردنش داخل
دکتر بعد از عکس برداری از سرش و معاینه کامل گوشاش گفت نمیدونه چرا این اتافاق افتاده تا حالا همچین چیزی ندیده!
جین:یعنی چی؟خوب نمیشه؟
جیمین:اخه یهویی چه بلایی سرش اومده؟
تاعه رو صندلی دکتر نشسته بود و کشوهای میزشو بررسی میکرد از داخل کشوی کوچیک بالاییش یه آبنبات
برداشت پوستشو باز کرد گذاشت دهنش
خودش نمیتونست بشنوه ولی بقیه با صدای قرچ قرچ ابنبات خوردنش بهش خیره شدن
دکتر:نمیدونم باید براش چیکار کرد..ممکنه موقتی باشه خوب بشه!بهتره ببرید خونه اگه علایم جدیدی یا مشکلی پیش اومد باهام تماس بگیرید
همه دس از پا درازتر  برگشتن خونه  جین دوباره غذا درس کرد و همه سر میز حواسشون به تاعه بود که با اشتها مشغول خوردن بود
جیمین:فک کنم باید حرف بزنیم!
جین:خب بزنیم!
جیمین:خصوصی!
هوپی:تپل اون که نمیتونه بشنوه!
جیمین:اه راس میگی یادم نبود…
کوکی:باید چیکارش کنیم ببریم پیش متخصصی چیزی؟
جین:نمیدونم
یونگی:این آتیش زیر سر توهه جیمینک!
جیمین:من چه میدونستم این بلا سرش میاد  وگرنه نمیزدمش!
جین:الان پشیمونی فایده ای نداره  بیاید غذامونو بخوریم بعد دنبال یه دکتر بگردیم
همه مشغول خوردن شدن..تاعه زودتر از همه غذاشو تموم کرد و از جاش بلند شد و رو مبل روبروی پنجره بزرگ وسط حال که رو به دریا باز میشد نشست و به نقطه نامعلومی خیره شد
کوکی:بنظرتون وضعیتش خیلی بحرانیه؟
جین:از این بحرانی ترم داره مگه؟
یونگی:از صبح همون طوری زل زده به افق  چشمش خشک نشد عایا؟
جیمین:بی تاعه شدیم یعنی؟
جین:ساکت شو میزنم دندونات بریزه تو شکمتا !
جیمین ساکت شد و رفت روبروی تاعه رو لبه میز نشست دستشو جلو صورتش تکون داد

 

15 نظر در “last kiss-1

  1. نهههههههه. چرا این بلا سر تاعه اومددد؟؟؟؟؟
    ولی خیلی باحال بود.
    کلی خندیدم از طرز بیدار کردن کوکی.

  2. عررر صد بار ب ته گفتم یواشکی نیگا نکن من و باباتو‌ نیگااااا نکن …همینارو نیگا کردی الان کیس‌صب گاهی‌اماموختی دیه
    الهی بچم کر شده ابنبات میخونه
    عرررر گونا داره

  3. من ۲۰۰۰ بار ب این ته ته گفتم یواشکی نگا نکن منو باباتو…بیا…کیس صب گاهی اموخته بچم
    هههههق خلکم کر شدی داری اب نبات میجوای؟!بخور نوش جونت هههق خوب وشو تو

  4. بیچاره تاعه ی من
    دلم براش سووووووووووخت
    چرا این مشکل باید سر تاعه بیاد؟؟؟
    باید گوش جیمینو کر کنم خخخخ
    خیلی باحال بود مرسی
    کلی خندیدم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *