See what your heart says-Part4

انیووووووووووووووووووونگ ها سیووووووو

من آمدم با پارت چهارم

به خاطر تاخیرم سوریییییییییییییی

تو این پارت یکم روال داسی رو تند کردم تا زودتر به جاهای قشنگ قشنگ برسیم

خب بیشتر از این فک نزنم بهتره بدویین ادامه

pegah1

توی خوابگاه دختر ها :
سومین مشغول قدم زدن توی طول اتاق بود و مدام با خودش غر میزد.
سه جون: یه لحظه بیا بشین سومین سرم درد گرفت…اعصابم خورد شد بس جلوم راه رفتی ای بابا
سومین: نمیتونم سه جون دلم میخواد این ریان بیاد اول بگیرم یک کتک حسابی بزنمش بعدش بفرستمش پیش خانم هان که اونم یه کتک حسابی مهمونش کنه…پدرش در بیاد دختره ی لجباز!
سه جون خندید و گفت: الان داغی اینارو میگی ولی وقتی ببینیش همه چی عوض میشه اونی جون.
سومین با حرص گفت: ایش تو چی میگی اخه؟ به من میاد کوتاه بیام؟ میزنم مثل ساعت به دیوار آویزنش میکنم.
سه جون بلند شد و گفت: آره راست میگی منم کمکت میکنم لی یه سوال…
سومین: چیه؟
سه جون: چرا ما باید ریانو کتک بزنیم؟
سومین : خب….خب….
هر چی فکر کرد ید ریان اونقدر ها هم گناهکار نیست اعصابش خرد شد و گفت: اصلا ببینم مکنه تو اینجا چیکار میکنی؟
سه جون با خنده گفت: باز تو ضایع شدی گیر دادی به من؟….خدایا آدم با چاپ استیک ماست بخوره ولی ضایع نشه…!!
سه جون با این حرفی که زده بود میترسید هر لحظه یک چیزی پرت بشه به طرفش به همین خاطر قدم هاش تند کرد و برای دفاع بالشتی رو برداشت و گرفت جلوش و پا به فرار گذاشت ولی هنوز از تیررس سومین خارج نشده بود که چیزی پرت شد سمتش…
سه جون با خنده: آبجی جونم به خودت که دروغ نگو دیگه دلت واسش تنگ شده خودتم میدونی.
سومین:خب حالا ولی سه جون وای به حالت بهش چیزی بگی ایندفعه باید باهاش دعوا کنم بخاطر این کاراش گرفتی؟
*********
جین نگاه منتظرش رو به ریان دوخته بود …
ریان: خب…اگه راستش رو بخوای…دلم میخواد از فرصتی که امشب به دست آوردم اونم کنار تو به خوبی استفاده کنم…میخواستم….چیزه….آقا اصلا ولش کن بیخیال چرت گفتم هر کاری دوست داری بکن.
جین: ای بابا خب بگو دختر…ببینمت ..نه اصلا بهت نمیاد خجالتی باشی.
ریان: معلومه که نیستم . تو اصلا دیدی من خجالت بکشم؟…خب میخواستم تو…نه نه نمیخواد ولش کن … ای بابا اصلا معلوم نیس با خودم چند چندم ..فکر کنم خل شدم
جین خندید لپ ریان رو کشید و گفت: دیدی بالاخره به خل بودنت اعتراف کردی؟
ریان هم خندید: هوی آقای پررو خوب بلدی از فرصت استفاده کنیا
جین: معلومه من ادم فرصا طلبی ام… کمی فکر کرد و دوباره گفت: آهااان نکنه میخوای من برات آهنگ بخونم؟…آه چرا از اولش نفهمیدم!
ریان زیر لب: آی کیوت ایول داره واقعا …جونمو در آوردی تا فهمیدی مستر از خود راضی!
جین : خب فن معمولی دوست داری چه آهنگی برات بخونم؟ زودباش بگو تا پشیمون نشدم.
ریان ناخودآگاه گفت: پشیمون؟ نه نه جونه من شیش ساعت طول کشید تا دوهزاریت افتاد چی چی رو پشیمون بشی!!
بعدش خودش از حرفش خجالت کشید و زیر لب گفت: آخه دختر تو چقدر کم داری؟ پابو!
جین با خنده: چیزی نمونده تا پشیمون بشماا زود بگو…
ریان بی هیچ مکثی گفت: born singer
جین: چه اهنگ آرومی انتخاب کردی اتفاقا من خودم عاشق این آهنگم..اوممم فقط یه مشکلی هست اونم اینکه من هیچوقت دوست نداشتم این آهنگ رو تنها بخونم!
ریان: آهان که اینطور آقای از خود راضی…الان داری ازم دعوت میکنی باهات همخونی کنم؟ آره؟ باشه از اونجایی که پسر خوبی بودی قبول میکنم..!
جین فقط با لبخند سری تکون داد و گفت: عجب !!
با صدای آرامش بخش و بی نقص شروع کرد به خوندن آهنگی که ریان با شنیدنش به یاد آرزوهاش می افتاد به یاد روز هایی که این آهنگ امید اون برای رسیدن به اهدافش بود با یاد آوری اون تلاش ها و خاطرات واینکه الان در کنار خواننده ی واقعی آهنگ امیدهاش نشسته آروم شد…به آرومی با صدای ظریف ، آرام و زیباش شروع کرد به خوندن..جین با بهت نگاهش کرد آرامش و لطافت صدای ریان شوق همخونی با اون رو براش صد برابر کرد…توی دلش اون رو برای داشتن صدای زیباش تحصین میکرد و با لذت اون رو همراهی میکرد….بالاخره به مقصد رسیدند….جین دست زد و گفت: باید بهت آفرین بگم ریان کارت عالی بود…
ریان: پس چی؟ منو دست کم گرفتی؟خب دیگه مزاحمت بسه بهتره من برم.
کمربندش رو باز کرد و پیاده شد چند قدم که دور شد یکدفعه ایستاد انگار نیرویی قوی مانع از رفتنش میشد . برگشت کنار ماشین و کمی خم شد و از توی پنجره ی ماشین گفت : راستی چیزه…واقعا ممنون بابت امروز ، اگه تو نجاتم نمیدادی نمیدونم چی میشد البته میدونم که خیلی اذیتتون کردم خب دیگه اخلاقم همینه باید ببخشید ولی در هر صورت ممنون.
جین که محو چهره ی ریان توی نور مهتاب شده بود ، لبخندی زد و گفت: کاری نکردم وظیفه ام بود ؛ توام خواهشا از این به بعد تنهایی نرو بیرون در هر صورت خطرناکه…در ضمن به من و جیمین هم امروز خیلی خوش گذشت به لطف ریان خانم پر حرف و شیطون بود ، منم ازت ممنونم!
و لبخند مهربانی زد..
حالا دیگه هر دو نسبت به هم احساس عجیبی داشتند …ریان با دیدن لبخند جین احساس کرد ته دلش یک چیزی لرزید و لپ هاش گل انداخت و چاره رو توی این دونست که هر چه زودتر از اونجا دور شود پس خداحافظی کرد و به سرعت دور شد.
جین ناگهان حس دلتنگی عجیبی همه ی وجودش رو فرا گرفت.ضربان قلبش تند شده بود و حرارت بدنش بالا رفته بود…با خودش گفت:من چم شده؟ چرا یکدفعه اینجوری شدم؟؟
دستش رو گذاشت روی قلبش و گفت: توچته؟چرا یکدفعه دیوانه شدی؟ چرا اینقدر تند میزنی؟…حتما مریض شدم …بهتره فردا یه سر برم پیش دکتر…آره این بهتره.
کراواتش رو شل تر کرد و نفس عمیقی کشید و پاش رو گذاشت روی گاز و از اونجا در شد.
***
ریان به در اتاق که رسید حال عجیبی که از بودن با جین داشت کلا از یادش رفت و جاشو داد به ترس جواب پس دادن به سومین و سه جون و خانوم هان(مدیر برنامه ی گروه)
آروم در رو باز کرد و خواست یواشکی بره داخل که سه جون متوجه شد و گفت: به به شاهزاده خانوم گمشده بالاخره برگشتی ؟
ریان: وای آبجی خوشکله,خوبی عزیزم؟؟ سومین کجاست؟؟ نیست نه؟؟؟ خداروشکر بهش نگی من اینجام ها!
سومین از پشت سرش: علیک سلام خانوم فراری!حالا دیگه از دست من فرار میکنی؟!
ریان با ترس یه جیغ کشید و گفت: وای اونی جون ترسیدم…فرار؟ نه بابا فرار کدومه همین الان دااشتم به سه جون میگفتم که دلم واسه سومین خیلی تنگ شده!
و با آرنج زد توی پهلوی سه جون: مگه نه سه جون؟!
سه جون: نه سومین دروغ میگه میخواست فرار کنه!
ریان: ای نامرد فروختی منو؟! فقط یه روز نبودما عجب روزگاری شده خدا جون
سومین: بله آبجی خانوم روزگار بدی شده که مردم صبح میرن بیرون شب پیداشون میشه یه خبرم به بقیه اعضای گروه و مخصوصا لیدر گروه نمیدن…
سه جون: دمت گرم سوین این آخری رو خوب اومدی حال کردم باهات
ریان: اوووه چقدم همدیگه رو تحویل میگیرن منم هستما !!!
سومین: تو فعلا باید مجازات بشی. آخه دیوونه کجا شدی امروز که تا شب پیدات نشد؟ دلم خیلی برات تنگ شده بود احمق…و آمد و ریان و بغل کرد.سه جون هم بغلشون کرد و سه تایی میخندیدند.
سه جون: ریان حالا بیا تعریف کن کجا بودی؟ چیکار میکردی؟ من یکی که مردم از کنجکاوی.
سومین: مگه شیش ماهه ای بچه؟ بزار اول بره پیش خانم هان خبر بده که به سلامت آمده بعد خودم به حرف میگیرمش.
ریان: وای خدا خانم هان توپش خیلی پره نه؟ باید واسه یه جنگ حسابی حاضر شم …خیله خب کجاست؟
سه جون: نمیخواد باهاش جنگ راه بندازی خداروشکر اون خیلی دوستت داره فقط واسش دلیل منطقی بیار خیلی نگرانت بود..
ریان: باشه آبجی کوچول…چقد شما مهربون شدین امروز! کاش هرچند روز یه بار غیبم بزنه نه؟؟
سه جون: تو غلط کردی همین یه امروز که غیبت زد سومین از بس که غصه خورده یه چند کیلویی کم کرده…
سومین: چرت نگو سه جون من کجا منتظر این خانوم بودم؟ اتفاقا امروز یه آرامش عجیبی توی خونه بود که نگو.
ریان: آره جون خودت ، من برم زود میام.
سومین: نری دیگه پیدات نشه!
ریان با خنده گفت: نگران نباش دیگه نمیذارم ازاین لاغرتر بشی
******
جین بعد از کلی دور زدن تو شهر برگشت خونه… با کلی سر و صدا وارد خونه شد و داد زد: داداشی کجایی؟ جیمین ؟؟؟؟
جانگ کوک آمد وگفت: چه خبرته عین زلزله خونه رو گذاشتی رو سرت؟ اوووه چقدم تیپ زدی کجا بودی مگه؟؟
جین: اوه! کوکی تو کی آمدی ؟ مگه نمیخواستی امشب پیش مامانت اینا بخوابی؟ شرط میبندم دلت واسه من تنگ شده بود که برگشتی!
جیمین: نه هیونگ شرط رو باختی اومده دیدن من …هه هه !
جانگ کوک سری تکون داد و گفت: شما دوتا چه اعتماد به نفسی دارین دیگه… مامانم برداشت کلی مهمون دعوت کرد منم که حوصله نداشتم دخترای لوس فامیل و تحمل کنم بهونه آوردم برگشتم…جین هیونگ گرسنه ام ناجور…امشب غذا چی درست کردی ؟
جین: ما واسه مکنه ی بی معرفتی مثل تو غذا نداریم … بدو برو بگیر بخواب بچه تا نزدم داغونت نکردم!
جانگ کوک: هیونگ معلوم هست چی میگی؟ یعنی دلت برام تنگ نشده بود؟ داداش جونه تو اینقد گشنمه که الان میتونم یه گاو گنده مثل جیمین بخورم!!
جیمین: جااااان؟ کوکی مثل اینکه دلت کتک میخواد آره؟ تا نزدم فیس خوشکلتو پایین نیاوردم بگو منظورت از گاو گنده کی بود؟
جانگ کوک خندید و آروم گفت: جین…منظورم جین بود!
جین: بچه پررو خجالت نمیکشی؟ بینم تو فکر کردی من نمیتونم ادبت کنم؟…..و خیز برداشت به سمتش .
جانگ کوک پا به فرار گذاشت و گفت: هیونگ غلط کردم …آقا اصلا منظورم خودم بود خوب شد؟
جین که دلش واسه اذیت کردن جانگ کوک تنگ شده بود گفت: اونکه صد در صد الان دیگه فایده نداره صبر کن بینم.
جانگ کوک: هیونگ ؟ غلط کردنو واسه همینطور وقتا گذاشتن دیگه…غلط کردم بابا
جیمین: داداش ببخشش گناه داره!
جین ایستاد…کوکی هم که دید جین متوقف شده همونجایی که بود نشست رو زمین!
جین: جانگ کوک؟؟
جانگ کوک: جونم داداش؟
جین: واسه جریمه حاضری تا یک هفته ظرف بشوری؟
جانگ کوک: آه هیونگنیم…این خیلی زیاده…بعدشم این هفته که نوبت ته هیونگه ظرف بشوره!
جیمین: راست میگه هیونگ اینکه خیلی سختشه یکم مهربون تر باش.(من هلاک این معرفتت همسر)
جین با لبخندی پر از شیطنت گفت: مثل اینکه دلتون میخواد به وی بگم اوندفعه تو بازی باهم دست به یکی کردین که اون ببازه و تا یک هفته ظرفارو اون بشوره! هان؟
جانگ کوک هم با خنده گفت: جین؟ داداشی تو که نمیخوای واقعا اینکارو بکنی؟! گناه دارم بابا ببین مامانم اینا رو ول کردم اومدم پیش شما!!
جیمین: آره جونه خودت تو که گفتی مهمون داشتین که برگشتی سئول!
جانگ کوک یکی زد روی بازوی جیمین که یعنی ساکت.
جین در حال رفتن توی یکی از اتاق ها گفت: خلاصه اینکه داداش گلم من نمیتونم به ته ته دروغ بگم خودت که میدونی!
جانگ کوک آروم به جیمین گفت: ای بابا این جین امشب چه گیری داده ها
جیمین: تقصیر خودته چرا اینقد اون ته هیونگ طفلی رو گول میزنی آخه؟
جانگ کوک: تو حرف نزن که پیشنهاد این کارو خودت دادی برم به جین بگم؟
جین آمد وگفت: خیله خب بابا …کوکی بیا غذا بخور…چیکار کنم دیگه مهربونی تو خونمه!
جانگ کوک: چاکرتم هیونگ!…و حمله برد به غذا ها
جیمین آروم به جین گفت: بینم ریان رسوندی؟
جین: نه نرسوندم اینجاس تو جیبم قایمش کردم نمیشنوی داره فک میزنه! ()
جیمین: راستش با اون وضعی که تو دست اونو گرفتی بردیش بعیدم نیس که الان تو جیبت قایمش کرده باشی!
جین دوباره یاد اون حرکت ناخواسته اش افتاد رفت توی فکر و خجالت کشید.
جیمین: کجایی تو؟ میگم هیونگ نکنه دلت پیشش گیر کرده؟
جین یکی زد پس کله ی جیمین و گفت: پاشو جیمین … تا نزدم پخش زمین نکردمت پاشو برو پی کارت داداشی اینقدم چرت نگو
جیمین: خیله خب بابا من تسلیمم
جین گیتارش رو برداشت و ناخواسته شروع کرد به نواختن آهنگ born singer که حالا با خوندنش یاد همخونی با ریان می افتاد …حس عجیبی داشت از خودش میپرسید ” ممکنه روزی دوباره بتونه با اون دختر شیطون و پر حرف هم کلام بشه؟…ممکنه یه روز دوباره از شنیدن پر حرفی ها و لجبازی هاش کلافه بشه؟ “…لحظاتی غرق خاطرات کوتاه و جالب اون روز خاص و زیبا با ریان بود.
اما به خودش که آمد دید مدت طولانی گذشته و او به ریان فکر میکنه …واسه ی خودش هم عجیب بود که چرا اینقدر به اون فکر میکنه اما سعی هم نمیکرد که از فکر کردن به او دست برداره حتی با اینکه مطمئن بود دیگه ممکن نیست هیچوقت اون رو ببینه …هیچوقت…
پایان پارت چهارم

……………………………………

آه عجب روزگاره غریبیه نه؟؟؟

پوووووووووووف هعی روزگاااااااااار نظر یادتون نره خوشکلا

راستی اگه خواستین آهنگ born singer رو بزارم حتما بگید چون فکر میکنم اونو هممون شنیدیم!

بازم مرسیییییییییی بخاطر همایتتون

و در آخر آه میهن نگیرتمون صلواااااااااات

32 نظر در “See what your heart says-Part4

  1. اوخییییی پسرامممم♡
    خیلی دوس داشتم جینو با ریان ببینن؛)
    ^_^این قسمتم قشنگ بود مرسی
    فقط خواهش خواهش تو خماری نذاارمون♡

    • نشد دیگهههههه اینا عین موش چپیدن تو خوابگاه بیرونم نمیان وگرنه میدیدن منم یه پوزی میدادم!!
      مررررررررررسی عشقم!
      خماری که نه پارتارو زود میذارم هرچند پارتا زیاده و منم بچه مدرسه ای!
      ولی یک موضوع توی داستان خودش نزدیک ۱۰ پارت خماریه شایدم بیشتر یاه یاه یاه
      گفتم یکم امپااس داشته باشیم!!

        • خداروشکر منفجر شدن بلدی خخخخخخخ
          مینا تو ادامشو کی میذاری؟؟؟
          من امشب میرم یه مسافرت کوچولو ولی زود برمیگردم چون کلاس دارم

          • امشــــــــــب؟??
            همین الان پوستر درست میکنم و میذارم
            انقد بچه خوبی ام
            حالا تو هی خواهر شوهر بازی دربیار حالا هی تو کار من و صبا دخالت کن

          • اوره دیگه اولش میخواستم من نرم باهاشون ولی دیدم نه نیاز دارم به یه سفر کوچولو گفتم بیخیال کلاس دوشنبه برم یکم تفریح کنم بابا
            آفرییییییییییییییییییییییییییین بچه ی خوب بزارش بینم
            والا من دخالت نمیکنم شما منو دخالت میدین ولی اون حرفای دیشبتون
            من
            شما
            رو
            خواهم
            کشت
            شیر فهم؟؟؟؟؟؟؟

  2. وای من عاشق آهنگ born singer ام ?? هر وقت گوش میدم یاد اون کنسرته میوفتم که کوکی گریه کرد ? هیچ وقتم نفهمیدم چرا گریه کرد ? تو میدونی پگ؟

    • اورهههههههههههههههههه منم مخصوصا اون رپ جی هپ منو به فنا میده خداییش!
      اونجا توی کنسرت بیگنز اینا خیلی تلاش کرده بودن خودشونو از تمرین کشته بودن اصلا جیمین همون مدت لپاش آب شده بود مینا…..خب بوگذریم توی اون کنسرت کمپانی واسه تشکر و سورپرایز کردنشون خوانواده هاشونو دعوت کرده بوده خودشون خبر نداشتن اونجا بوده که فهمیدن خونواده هاشون هستن و گریه کردن….فقطم کوکی گریه نکرده ها…جین و ته ته و جیمینم گریه کردن فداشون بشم!

      • الهی فدای کل کمپانی که انقد رمانتیکه ?
        اینا همش بخاطر وجود پارک جین یانگه ها ??? به این میگن رییس کمپانی نه اون لی سومان که…. هیچی بذار دهنم بسته باشه
        وای خدا ? من با این کنسرت اشک میریختم اشکـــــ

        • اوره بیگ هیت عشقهههههههههه بیگ هیت جانگ
          خخخخخخخ از این رییس کمپانیشون خوشم میاد شیش میزنه طفلی تو دریم های دو بازی میکرد خیلی باحال بود!
          لی سومان رییس ام اسه؟؟؟
          اینی که گفتی دقیقا نوگو؟؟؟؟
          منم وووووویییییییییی کوکیه منننننننن=”(((((

          • وای آره من عاشقشم…عالیه این موجود خخخ
            دریم های دو یه قسمتشو دیدم دیگه بقیشو ندیدم…خوشم نیومد.
            آره داشتم به این فک میکردم که اس و ام و رو از اول اسم خودش برداشته…خخخخخ همینه دیگه کمپانی جی وای پی هم از اسم پارک جین یانگه

          • خخخخخخخخخخ شیشه بابا من باورم نشد این رییس کمپانی بیگ هیت باشه!
            من دوسش دارم ببینش قشنگههه
            اس ام اذیت میکنه اعضاشو….من خیلی حرصم دراومد لوهانم از گروه رفت نامردیه من لوهانو خیلی دوس دارمممممممم

  3. واااااااااای الهی ? جین با کراوات ? تنگی نفس گرفتم
    جو خوبی نیست نزدیک من نشید که رفتم تو خلسه ??

  4. چشمم روشن دیگه کوکی و چیم چیم برنامه میریزن که وی منو بزنن زمین… آره؟!
    بیشعوررررررررا اون واسه ظرف شستن ساخته نشده ? اذیتش نکنین

    • باس خوردشون جفتشونو…….آدمای خبیثثثثثثث باس میذاشتم جین لوشن بده نه؟؟؟
      من از ظرف شستن متنفرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم

      • آره ?✌
        من نفرت دارم نفرت تازگیا انگشت مامانم مفصلش شکسته همش من و بابام ظرف میشوریم. بعد اون خواهر عزیز جیغ میکشه و زیربار ظرف شستن نمیره

        • منم متنفرررررم …. آبجی منم همینطوره میگه من میرم سره کار خوشم نمیاد تو خونه کار کنم!!
          سرکارشم خانم پشت میز پاشومیندازه رو اون یکی پا هوا میخوره…این انصافه؟؟؟
          نه این انصافه؟؟؟؟؟؟

          • دیشب منو صبا جفتمون تو اتاق بودیم من وان شات جدیدمو مینوشتم(اینقدم قشنگ شددددددد باید بخونیش مینا)
            خب بوگذریم به زور خودمو در جریان صحبتاتون قرار دادم دیگه بی تربیتا دیگه آخراش معضب شدم خواستم برم بیرون راحت باشین

  5. هوی پگاهه فضول…مینا به جانه خودم گوشیمو هی از تو دستم میقاپید نامرد!!
    اون موقع که تنها شده بودیم نمیزاشتم ازم بگیره بهش گفتم که دیگه به تو ربطی نداره ولی لامصب خواهررررررشوهریه واسه خودش!!
    فضوووووووووووووووووووووول

    • کاره خوبی میکردم دهه مثلا من خواهر شورشم باس چکش کنم یا نه؟؟؟
      شما دو تا جیز قل فکر ددین من هلو تشریف دارم؟؟؟؟

  6. خوبه باز خجالت کشیدی باز معذب شدی…معضضضضب؟ معذبه از عذاب میاد 😐 فقط ادعا داری که خواهرشوهری یه ذره از من ادب و کمال یاد بگیر

    • خخخخخخخخخخخ غلط املایی میگیری دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
      خواهر شوورم میزنم دهنتونم اسفالت میکنم حرفیه؟؟؟؟؟
      اصلا گوشی صبا رو مصادره میکنم خوبه؟؟؟
      تا شما باشی خواهرشوهر گرامتو گرامی بداری بهله

    • بشین سره جات بچه من عمدا اونجوری نوشتم ببینم شما میفهمین یا نه؟؟؟
      وگرنه من نویسندم خیره سرم

پاسخ دادن به Saba.V لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *