truth-part2

سلام عزیزانه دله بابا
خب من اومدم خیلیم سریع اومدم با پارته دو
خب میخواستم این اول از کسایی که نظر میذارن ولی من نمیتونم داستانای قشنگشونو بخونمو نظر بذارم یه معذرت خواهیییییییییییه بززززززززززرگ بکنم
ممنون که حمایتم کردین دوستان راستش وقتی میبینم خوشتون اومده ذوق زده میشم دوس دارم بیام بغلتون ککک
راستش ادامه یکم حرف راجبه داستان میخوام بزنم چون شاید بعضیا اینجارو نخونن
ممنون که داستانه زشته منو میخونین
این داستان جین هوپی زیاد داره نمیدونم دوسشون دارین یا نه ولی من خوشم میاد ازشون خب بفرمایید ادامه
بازم میگم وراج خودتونین>___<

تازه امروز تفلده خالمه کیلی لی لی ایشالا ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ساله شه
تو این قسمت چنتا حقیقت راجبه وی میفهمین هاها

PhotoGrid_1438507648952

من نتونستم جلوی نگاه کردن به تورو بگیرم تو با لبخندت قلبمو گرفتی……

.

به پسره جفتش که مظلومانه کنارش خواب بود خیره شد به اون قیافه ی بچگونش نمیخورد که همچین مرده استواری باشه پتو رو تا گردنش بالا کشید که سردش نباشه آروم و بادقت از جفتش بلند شدو سمته دستشویی رفت درو باز کردو وارد شد.
توی آینه به چشمای بی روحه خودش زل زده بود اصلا نتونسته بود بخوابه چشماش پف کرده بود آب خنکی به صورتش زد مسواک زدو بیرون اومد
برادره کوچیکش هنوز خواب بود، سمته آشپزخونه رفت آب توی کتری ریخت و سره گاز گذاشت تا جوش بیاد و حداقل بتونه جای مادرشونو برای جونگ کوک پر کنه
از صدای جرقه های گاز جونگ تکونی خورد ولی بیدار نشد جین نگاهی به ساعت انداخت۶ربع بود ۳تااز تخم مرغ هایی که جونگ دیشب خریده بودو سرخ کردو روی میز با دقت چید و بااینکه چیزه زیادی نداشتن ولی همه چیزو آماده کرد ساعتو نگاه کرد ۶ونیم شده بود سمته جونگ کوک رفتو لقدی بهش زد:هوووی بلن شو صبحونه بخور وگرنه گیرت نمیادا…
جونگ سریع بلند شدو نشست:جانم بله بفرمایید؟ جین غذا درس کرده؟مگه داریم مگه میشه؟
بلند شدو سره میز نشست که با کله توی میز فرو رفت:آخ
-برو گمشو دستو صورتتو بشور نخورده آمازونی
-خخخخخخب باشه حالا چرا میزنی؟
باز غر زدو رفت توی دستشوییو درو بست
جین لبخنده پراز دردی زدو روی صندلی ای که سالم مونده بود نشست که باز صدای جیغ جیغای جونگو شنید:اهههههه این شیشه هارو جم کن الان میره تو پامون خو اه
-یه غذا برات درست کردم پررو نشو دیگه بت لطف کردم
-باشه توهم حالا
دستاشو خشک کردو سره صندلیه نیمه شکسته نشستو مشغول شد
وقتی صبحونشون تموم شد جین به جونگ گفت:آماده شو
-امروزم نمیری سره کار؟
-اول میرم سره کار تا بنگاها باز شن بعد میرم چنتااز بنگاهای آشنا بعدش اگه وقت شد میرم سره کار دوباره
-مواظب خودت باش جین
-ادای فهمیده هارو در نیار من میدونم تو دیونه ای بیش نیسی
جونگ نگاهی که بیشتر به تهدید شباهت داشت بهش انداخت:میبندی یا ببندم؟
جین نگاهی به اطرافش انداخت وقتی مطمئن شد چیزی باز نیس با قیافه متعجبی بهش گفت:چیو؟
جونگ داد زد:فککککککککککو
از جاش بلند شدو به سختی به لباساش رسید عوضشون کردو لباسای جین هم برد تا اذیت نشه از شیشه ها….
-بیا لباسات
-ممنون
جونگ با قیافه ی متعجبی که نزدیک بود چشماش از حلقه بزنه بیرون:چیییییییییی؟ امروز یه چیت شده ها
دستشو روی پیشونیش گذاشت:تب نداری که…
جین دستشو کنار زد:میخوام بهت لطف کنم
جونگ پوزخندی زد:خیییلیم ممنون…من که میدونم دوسم داری..
-عاشقتم
برقه شادی توی چشمای جونگ دوید اولین بار بود بعده مرگه پدرشون انقد خوشحال میشد
پرید بغله جین:منم همینطور…
-خب حالا تا نزدمت از بغلم گمشو اونور جونگ خنده ی ریزی کردو رفت کنار که با صدای زنگ متوقف شد
جین:قرار بود کسی بیاد؟
-نمیدونم.میرم باز کنم
سمته در رفتو با دیدنه قیافه ی پشت در چشماش گشاد شد:تو…تو اینجا چکار میکنی؟
-سلام
-بابا تو دیگه کی هستی؟برا پولت اومدی دره خونمون؟منه احمقو بگو فک کردم آدم شدی!گفتم که میدم فرار…..
-برا اون نیومدم..دیگه نمیخوامش..و به ماشینه لوکسه پشته سرش اشاره کرد:خواستم برسو….
-کیه؟اینو گفتو اومد سمتشون
-:من کیم ته هیونگم دوسته جونگ کوک و دستشو جلوی جین دراز کرد:خوشبختم منم برادره بزرگتره جونگم و متقابلا دسته وی رو گرفت
-میخواستم جونگو با خودم ببرم مدرسه اگه میشه…!
-آره چرا نشه؟ اتفاقا من خودمم کار دارم رو به جونگ کردو ادامه داد:آماده ای دیگه باهاش برو
جونگ با اکراه گفت:با..شه خدافظ مواظبه خودت باش…
پشته سره وی راه افتادو سواره ماشین شد…
جین رفتنشونو تماشا میکرد تا کامل ناپدید شدن داخل رفتو لباساشو عوض کرد بعد به سرعت سواره موتورش شدو سمته محله کارش رفت
بعد از۱۰دیقه به محله کارش رسید درو باز کردو با صاحابکارش رو به رو شد:صبح بخیر قربان
-صبحه توهم بخیر پسرم بهتری؟
-ممنونم
-تونستی باش کنار بیای؟
جین لبشو گاز گرفت:بله بعد از سکوته کوتاهی گفت:آقای کیم
-جونم
-میتونم مرخصیه ساعتی داشته باشم؟
مرد پس از کمی فکر کردن به دفتری اشاره کردو گفت:اگه بتونی اون دفتره اونجارو تایپ کنی میتونی بری؟
-واقعا ممنون پشته کامپیوترش نشستو مشغوله تایپ شد که در باز شد از جاش بلند شد:خوش..جی هوپ؟
جی هوپ نزدیکش شد:سلام
-سلام خوبی پسر؟تو اینجا چکار میکنی؟
جی هوپ بسته ی توی دستشو روی میز گذاشت:اینا واسه توعه خودم درست کردم و سرشو با خجالت پایین انداخت
جین نگاهی به صورته جی هوپ که الان گل انداخته بود کرد:ممنونم
-و…اومدم که بهت کمک کنم
-بیخیال تو باید بری مدرسه
-نمیخوام
-چرا؟
جی هوپ دندوناشو بهم فشار داد تا مانعه گریه کردنش شه ولی بغضش خیلی اذیتش میکرد:هی پسر چیشده؟
از جاش بلند شدو سمته جی هوپ رفت جی هوپ محکم بغلش کرد: بابام مجبورم کرده برم توی شرکته خودمون
-پسرجون…مردم آرزوشونه جا تو باشن اونوخ تو نمیخوای بری؟
-من نمیخوام….
جین با شیطنت گفت:میخوای من جات برم؟
بااین حرف توی مغزه جی هوپ جرقه ای زده شد:بیا باهم اونجا بریم
-من شوخی کر…
جی اشکاشو پاک کرد:فردا باهم میریم برا استخدام باشه؟
جین که دلش نمیومد دله اون پسره نازو مهربونه رو به روشو بشکنه گفت:باشه..
سره جاش نشستو بسته ای که جی براش اورده بود باز کرد در کماله تعجب دید کلی میوه روبه روشه که به شکله قلب باهم خیلی خلاقانه تزیین شدن
نگاهه متعجبی به جی هوپ که کنارش نشسته بود انداخت:تو انقد استعداد داشتیو ما خبر نداشتیم؟
جی لبخنده ملیحی زدو صورتشو با دستاش پوشوند:ممنون
-هی مثه دخترا رفتار نکن
-ببخشید
جین شروع به تایپ کردو جی وقتی جین خسته میشد یدونه از قلبارو توی دهنش میذاشت و در مقابل جین با لبخند جوابشو میداد با لبخندای جین قلبه جی هوپ فشرده میشد میدونست جین اگه بفهمه چه احساسی بهش داره دیگه نگاهشم نمیکنه پس مجبور بود فقط در جوابه لبخنداش لبخند بزنه تا رازش فاش نشه صورتشو سمته جین برگردوندتا بهتر ببینش همون لحظه بود که جین هم سرشو برگردوندو باعث شد سراشون بهم برخورد کنه…
بااینکه هردو دردشون گرفته بود ولی از سادگیه خودشون خندشون گرفته بود
-حواست کجاست جی هوپ؟
-خودت حواست کجاس؟
بعد از کمی مکث حرفی رو شنید که انتظارشو نداشت:به تو….
-چ.چی؟چی داری…زر..میزنی؟
همون کلمات که با صداقت عشقه جی هوپو میرسوندن باعث شدن جین بزنه زیره خنده…:دیونه..مگه بده بهت فک کنم؟
-آ..آره بده
جین صندلیشو نزدیکه جی هوپ کردو فاصله ی صورتاشونو در حدی کم کرد که نفسهای داغش مستقیم به صورته جی هوپ میخورد با صدای آرومی زمزمه کرد:و دلیلش؟
جی هوپ قلبش داشت کنده میشد نمیدونست از اون همه نزدیکی باید خوشحال باشه یا نه تنها چیزی که حس میکرد این بود که به نفس نفس افتاده با صدای آرومی بریده بریده گفت:به..تو…ربطی…نداره..
این کارش باعث شد جین تو دلش به سادگیای جی هوپ بخنده:مگه من عشقت نیستم؟
با این حرفش انگار سطله آبه یخو روی جی هوپ خالی کردن:کی…گفته؟
-همین من
-بی..بیخود
جین فاصله ی بین ل-بهاششونو به ۱ میلیمتر کاهش داد این حرکتش باعث شد جی هوپ چشماشو ببنده و منتظره بوسه ای از طرفه جین باشه
-وای پسر تو خیلی باحالی..
جی هوپ چشماشو باز کردو جینو دید که از خنده پخشه زمینه بغضشو قورت دادو با صدای نسبتا بلندی داد زد:ازززززززت متنفرم کیم جین سوک
کولشو برداشتو خواست بره که بازم داد زد:خیییییییییییلی پسسسسستی
پاش به در نرسیده بود که جین بازشو گرفتو سمته خودش برگردوند مستقیما توی بغله جین افتاد:منظوری نداشتم عشقم
عشقم،عشقم،عشقم
این کلمه ای بود که مدام توی ذهن و قلبه جی هوپ تکرار میشد ینی جینم متقابلا دوسش داشت؟چکار باید میکرد؟چیزی نگفتو گذاشت جین ادامه بده
-دوسم داری؟
نمیدونست چی جواب بده تو دلش هزارتا آره گفت:نه
جین با قیافه ی مظلومی گفت:چررررا؟من که خوشگلم خوشتیپم مگه چمه
-هیچیت نی
خودشو لوس کرد:جییییییی
-مرض
-ممنون
-خواهش میکنم
این حرفش باعث شد جین سره دوتا پاهش بلندش کنه:یییییییییییا کیم جین سوک همین الان منو بذار زمییییییین….یا من از ارتفاع میترسم….ییییییییی…همون لحظه جین بو-سه ی آرومی رو ل-بهاش گذاشت همین حرکت کافی بود تا قلبه جی هوپ از حرکت بایسته:ج..جین
-جونم؟
-چ.چرا؟
-چون دوست دارم و میدونم توهم دوسم داری….
-تو..
-از رفتارت مشخصه من خیلی وقته رفتارتو آنالیز میکنم یا شاید اگه یکم کمتر بهم توجه میکردی نمیفهمیدم
جی هوپ با لحنه جدی ای گفت:منو بذار زمین همین الان
-ناراحتت کردم؟من..متاسفم منظوری نداشتم و گذاشتش زمین
-نه جین ناراحت نیستم احساس میکنم باید تنها باشم
-میخوای تنهام بذاری؟
-آره
-نرو
-چرا؟
-پیشم بمون
-متاسفم
آخرین حرفشو زدو بیرون رفت
جین پشته میزش نشستو به ساعتش نگاه کرد۹ بود هنوز اون دفترو تایپ نکرده بود پس نمیتونست بره سرشو روی میزگذاشتو به میوه هایی که جی براش اورده بود خیره شد:ممنونم جی
___________
دستشو رو قلبش گذاشته بودو تند تند قدم برمیداشت میتونست عرقو روی پیشونیش حس کنه دوست داشت گریه کنه که انقد ساده لو رفته بود از طرفی هم خوشحال بود که جینم دوسش داره
ولی آیا عشقشون سرانجامی داشت؟
__________
وقتی سواره ماشین شد قلبش تند میزد خیلی استرس داشت در واقع از ته هیونگ میترسید اوایل راه حرفی بینشون ردو بدل نشد تا اینکه ته هیونگ سره صحبتو باز کرد:توو داداشت تنها زندگی میکنین؟
-آره
-من امروز دنبالت اومدم تا بتونیم با هم دوست باشیم
-دووووست؟نکنه منو جز خودتو نامجون میدونی؟
-هعععی بگی نگی
-ببین من نه علاقه ای به شما دارم نه به گروهه چرتتون منو همینجا نگه دار میخوام برم
-جونگ من میدونم گذشته ی خوبی باهات نداشتم دوس داشتم بتونیم باهم خوب باشیم مثه منو نامجون
-من نمیخوام
-منم مثه تو مادر ندارم من موقعی که بچه بودم مادرم توی تصادف مردو من همیشه تنها بودم…
-اینارو میگی که دلم برات بسوزه؟
-نه..میخوام بگم دوست دارم باهات دوست باشم تا باهم از دردامون بگیم باور کن من از بی کسی اینجور آواره ی خیابونا شدم
-میخواستی نشی
-جونگ چرا انقد بی احساسی؟
-چون بهت اعتماد ندارم
ته هیونگ محکم پاشو روی ترمز فشار دادو ماشینو نگه داشت:چکارکنم؟چکار کنم که بهم اعتماد داشته باشی؟جونگ من تو زندگیم هیچکسیو ندارم تو برادرت هست ولی من چی؟من مجبورم با دختره یکی از سهامدارای شرکت ازدواج کنم.مجبورم همیشه تو خونه زندانی باشم.مجبورم تو شرکته بابام کار کنم.مجبورم به حرفای نامادریم گوش بدم؟میفهمی چی میگم؟من داغون شدم….
این همه بدبختی؟این همه توی وجوده این پسره لاته توداره؟جونگ تحته تاثیره حرفاش قرار گرفته بود به چشماش نگاه کرد حلقه ی اشکه تو چشماش گواه میداد بهش که این پسر پر از درده جونگ آروم ته هیونگو بغل کرد:آروم باش…میفهمم منم کمتر از تو درد ندارم…
____________
سره پاشنه ی پا چرخید تا به عشقش اعتراف کنه بعد از۲دیقه دوییدن به جین رسیدو محکم خودشو توی بغلش پرت کرد:عاشقتم
جین از تغییره رفتاره جی هوپ تعجب کرد:چیشده؟جی هوپو کمی از خودش دور کرد:بهم بگو
-دوست دارم…
-چی؟یه بار دیگه بگو نشنیدم
جی هوپ سرشو پایین انداخت:دو..دوست دارم..
جین لبخنده تو دل برویی زد:منم همینطور دخترخانم
-هی به من نگو دخترخانم
-آخه نمیتونم نگم اگه نگم نمیشه
-چرررا
-چون تو همش مثه دخترای لوس رفتار میکنی
-نخیرم
-نخیرو درد وقتی آقاتون یه چیزی میگه بگو چشم
جی هوپ چنتا تاره موی جینو کشید:گوش
-هی دردم گرفت
-کی بریم؟
-کجا؟
-معلومه دیگه شرکت واسه استخدام
-آهااااااا میام دره خونتون فردا صبح باهم میریم از خونه هم نمیای بیرون تا بت زنگ بزنم
-چه پررو
-جی هوپ یه چیزی رو جدی بهت میگم اگه بخوای اینجور رو حرفم حرف بزنی تحملت سخت میشه
-هعععی باش
-گفتم بگو چشم
-گوش
جین سمتش رفتو گوششو گاز گرفت:اینم از گوش
-ییییییییییا دردم گرفت
-مهم نیس
-جیییییییییین
-جونم
-خیلی بدی
-من به این صفته خویش افتخار میکنم
-از دسته تو….من برم با پدرم صحبت کنم فعلا بای
جین براش دست تکون داد:بای بای
___________
از ماشین پیاده شد:ممنون
-میشه بعدازظهرم باهم برگردیم خوشحال میشم برسونت
-البته
-جونگ
-بله؟
-میشه یکشنبه باهم بریم شهره بازی؟
-یکشنبه؟چرا؟
-چون تاالان نرفتم؟
-واقعا؟
-آره هیچکسو نداشتم باش برم بخاطره همین نمیرفتم
-باشه یکشنبه ساعته۷ اونجا باش
۶ونیم میام دنبالت
-باشه پس زنگه تفریح میبینمت
-فعلا
جونگ سمته جایی که همیشه جی هوپ میشینه رفت اما برعکسه همیشه اونجا نبود….:یعنی نیومده؟توی کلاس رفت اما کیفه جی هوپ نبود مطمئن شد که نیومده
____________
سمته نامجون رفت با دیدنش لبخندی زدو جفتش نشست:خوبی؟
-ممنون نیستی این چندوقت؟
-داشتم مخه جونگ کوکو میزدم
-اوی
-درد
-پ جیمین چی؟
یه لحظه سکوت کرد رفت توی فکرش دلش براش تنگ شده بود اون پسره لجباز
–هی
-هان..ها
-کجایی
-هیچجا
-تو خونه شوگا یکشنبه یه پا.ر-تی هست میگن دخترای خوب..
-نمیام
-چرا؟
-به دو دلیل اولا من حسی به دخترا ندارم دوما با جونگ میخوام برم شهربازی
-هنوز جیمینو دوس داری؟
-نمیدونم…شاید..ولی اون منو مثه آشغال ول کرد
***********

خب من نمیدونم بابته حمایته خوبتون چی بگم فقط خیلی خیلی ممنونم ازتون اما داستان

دوستای عزیزی که ویمین دوس دارم باید بگم که هست توی داستان خودتونم متوجه شدین در ادامه بیشتر میشه هم ویکوک و هم ویمین

ی سوالم داشتم

دوست دارین داستان در حده چند قسمت بشه؟۷۰ یا۸۰؟یا۱۰یا۲۰؟

بازم از کسایی که نمیتونم داستاناشونو بخونم معذرت میخوام داستاناتون فوق العادس من وقت ندارم در اولین فرصت مطمئن باشین جبران میکنم

بعد یه چیزه دیگه

راستش من سعی کردم داستان خیلی به زندگیه افراد توی واقعیت نزدیک باشه سعی کردم بتونم یه داستانی بنویسم که ازش درس بگیرین دوس داشتم رو افراد تاثیره مثبت داشته باشه امیدوارم بتونم در ادامه این تاثیراته مثبتو اجرا کنم و بتونم به خوبی بدیا و خوبیای افراد رو واستون توجیه کنم و میخواستم توی این قسمت یه چیز رو توضیح بدم نمیدونم خوب گفتم یا نه

میخواستم بگم رفتنه هیچ شخصی از زندگیه ما بی حکمت نیست و مطمئن باشید از دست دادنه شخص یا چیزی توی زندگی اشخاص و چیزهای بهتری رو توی زندگیه ما میاره و دومین نکته این بود که از محبت خارها گل میشود جی هوپ با محبتاش و مهربونی تونست قلبه عشقشو تصاحب کنه یه نکته دیگه هم داره که میگه هیچ وقت به ظاهره افراد نگاه نکنید افراد پر از دردن….

امیدوارم خوشتون بیاد…

مرسی که توجه کردین

7 نظر در “truth-part2

  1. جین رسمـــــــــا جی رو داغون کرد با حرفش : چون مثه دخترای لوس رفتار میکنی.
    اینو که خوندم یادم افتاد به کلیپی که جی هوپ داشت کیوت حرف میزد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *