ُSee what your heart says-Part 2

عاقا منو بگیرین که اومدمممممممممممممممممممممممممممممممم =))))

حملهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه!!!!

پناه بگیریننننننننننننننننننننن…!!

  خودم میدونم خیلی زود گذاشتمش مگه نه؟؟؟

ساپورتم کنین عشقولای من عااااشقتان بیدم خدایی..!!

خب برین ببینین چه اتفاقی در انتظاره ریانه بدویین..

ده بدو دیگه وایستاده منو نیگا نیگا میکنه!!

pegah1

اون روز ریان رفت بازار اما برعکس همیشه بازار خیلی خلوت بود…ریان وارد یک پاساژ شد که انگار هیچکس اونجا نبود به طرف یک فروشگاه پوشاک بزرگ رفت و وقتی برگشت یکدفعه یک احساس ضعف عجیبی در بدنش به وجود آمد وچشمانش به سیاهی میرفت با خودش گفت: ای بابا من چم شده؟؟فکرکنم  سومین راست میگفت باید زودتر برم خوابگاه…
با همون سر گیجه ای که داشت راه افتاد اما نمیتونست راه بره و دستش رو به دیوار گرفت تا بتونه به کمک اون راه بره اما باز هم نمیتونست که یکدفعه جلوی چشمانش کاملا سیاه شد و افتاد..
بر حسب اتفاق جین که توی یکی از فروشگاه های همون پاساژ بود متوجه صدای افتادن اون شد و بدو کرد طرفش هرچی صداش میکرد: خانوم؟؟…خانوم حالتون خوبه؟
ریان از حال رفته بود و نای جواب دادن نداشت…جین به اطراف نگاهی کرد اما کسی نبود به ناچار بلندش کرد و برد توی ماشین …اون روز پسرا هر کدوم رفته بودن گردش و دیدن خونواده هاشون اما فقط جین مونده بود پس چاره ای نداشت جز اینکه واسه ی کمک به ریان اون رو ببره خونه ی بنگتن…ریان رو بغل کرد و خیلی با احتیاط گذاشت روی صندلی عقب ماشین و کولر ماشینو روشن کرد…خیلی نگران بود و دلش به حال اون دختر میسوخت ، با آخرین سرعت به سمت خونه حرکت کرد.
اون رو روی تخت جیمین گذاشت و بالای سرش ایستاد و یکم با خودش فکر کرد و گفت:جین آخه تو چیکار کردی پسر؟؟…یک دختروآوردی خونه که چی بشه؟؟…میدونی اگه داداشا بفهمن چی میشه؟
نگاهی به چهره ی معصوم ریان توی خواب انداخت و دوباره با خودش گفت: ای بابا با این حال که نمیشد وسط اون بازار خلوت ولش کنم باید کمکش میکردم…معلومه که گرما زده  شده، یکم استراحت میکنه بلند که شد میفرستمش بره…پسرا هم که امروز نیستن دیگه مشکلی نیست!!!
و بعد صورتش رو نزدیک ریان برد و گفت: خانوم کوچولو من نمیدونم کی هستی فقط سعی کن زود خوب شی تا به خوانوادت برسونمت…باشه؟؟!
لبخندی زد ورفت.
چند ساعت بعد ریان با احساس سر دردی که داشت چشماشو باز کردو هنوز مات و مبهوت مونده بود که چه اتفاقی افتاده بود و کجاست که یکدفعه یک نفر اومد تو اتاق…ریان با دیدن اون پسر یکدفعه شروع کرد به جیغ زدن و بر عکس انتظار اون پسر هم شروع کرد به جیغ زدن (خیلی شیک و مجلسی تو چشمای هم نگاه میکردن و جیغ میزدن!!!)
جین متوجه شد و بدو اومد توی اتاق و گفت: چیشده هیونگ؟؟؟!!
اون دوتا ساکت شدن.
جیمین: ببینم داداش این دختره کیه رو تخت من؟؟
ریان پتوی نازکی که روش بود رو محکم گرفت…بدون اینکه به اون دوتا نگاه کنه به دیوار روبه رو خیره شد…به حالت جیغ میگفت: شما کی هستین؟…من اینجا چه غلطی میکنم هان؟؟ نکنه منو دزدیدین میخواین کلیه هامو بفروشین!! عاقا به خدا من کلیه هام داغونه…اصلا دارم میمیرم!! قلبم یکی در میون میزنه…مغزمم عقب موندگی داره…اصلا از بچگی کم داشتم عاقا به خدا من…من…
جین لبخند کمرنگ و بانمکب روی صورتش بود و نگاه میکرد,جیمین هم خشکش زده بود, جفتشون به ریان نگاه میکردن اما ریان از ترس اصلا حتی نگاشون هم نمیکرد.
ریان: اگه منو گرگان گرفتین بهتره بگم…عاقا من یه آدم بدبختیم که نگو!! اصلا یه قرون پول ندارم…خونوادم از خودمم بدبخت ترن اصلا ببینم قصدتون از دزدین من نکنه چشمامه؟؟ باور کنین من کوره کورم, راه میرم یه قدم جلوترمو نمیبینم!! من…
پسرا دیگه کلافه شده بودن, جین آمد جلو و گفت:یاااا چقدِ فک میزنی…یک دیقه ساکت شو تا جوابتو بدیم دیگه ای بابا
ریان یک جیغ کوچیک کشید وگفت:تو منو نزن, من هر کاری تو بگی میکنم , بیا خفه شدم!!
جین و جیمین خندشون گرفته بود
جین:یک لحظه منو گاه کن.
ریان:برووو…برو میخای نگات کنم بعدش برداری یکی بزنی تو گوشم؟؟ منکه میدونم قصدت چیه! عمراً نگات کنم
جین:نه بابا مثل اینکه خیلی فیلم اکشن میبینی…نترس کوچولو کاریت ندارم یک لحظه منو نگاه کن , ببین آشنا نیستم؟؟
ریان آروم نگاهش کرد و یکدفعه  زد تو صورتش و گفت:خاک تو سرم!! تو چقد شبیه کیم سوک جینی!!
وبعد به جیمین همون پسری که چند لحظه پیش با دیدنش شروع به جیغ کشیدن کرده بود نگاه کرد و گفت: خاک تو سرم توام که شبیه پارک جیمینی!!! عاقا اینجا چه خبره یعنی چی؟؟شمارم دزدیدن؟؟ یا شما منو دزدیدین؟؟ تو رو خدا یکی به منم یه چیز بگه….دیوونه شدم رفت.
جین: خانوم کوچولو من شبیه کیم سوک جین نیستم من خودشم… اینم پارک جیمین واقعیه تو الان تو خونه ی مایی افتاد؟؟؟؟؟
جیمینم که شکه شده بود گفت: هیونگ به منم بگو اینجا چه خبره؟؟ این کیه رو تخت من؟؟(عجب روزگاریه ها جیمین منم…من بابا زنتم خیر سرم)
جین: ای بابا من اومدم ثواب کنم کباب شدم ببین داداشم…(و کل ماجرا رو تعریف کرد..)
ریان: آهااااان که اینطور من فکر کردم منو دزدیدین نگو یکی از عاقایونه بنگتان منو نجات داده شرمنده شدم خدایی
جین: اگه میفهمیدم که اینقدر فک میزنی نجاتت نمیدادم که….از صورت مظلومت فکر کردم چه دختر آرومی باشی ولی الان….کاملا اوضاع برعکسه..!
ریان: حالا هی بیا و این پر حرفیه منو بزن تو سرم خب؟؟؟ توام با اونی که نشون میدی فرق میکنی.
جین: ببینمت خانوم کوچولو.. نکنه تو طرفدارمی؟؟؟ نوچ نوچ فکر نمیکردم همچین طرفداری هم داشته باشم واقعا یه دختر مگه چقدر میتونه پر حرف باشه؟؟؟
ریان با حرص گفت: اولا من خانوم کوچولو نیستم و اسم دارم…اسمم ریانه..پارک ریان بعدشم از خداتم باشه آقای کیم سوک جین همه پسرا واسه اینکه نگاشون کنم خودشونو میکشن فکر کردی کم الکی ام واسه خودم؟؟؟؟
جین خندید و گفت: نه بابا من کی همچین حرفی زدم ؟! خیلی ام الکی هستی واسه خودت!!
جیمین: ای بابا تا کی میخواین ادامه بدین؟؟؟ هیونگ از کی تا حالا اینقد لجباز شدی تو؟؟
جین و ریان هردو ساکت شدند دست به سینه کردند و صورتشون رو به حالت قهر برگردوندن.
جیمین: ای بابا حالا بیا و خوبی کن…چرا بر من ژست میگیرین شما؟؟؟…میگم هیونگ غذا آماده نیست فکر کنم مهمونمون هم گرسنه باشه. (آی فدای دهنت همسر اینققققققققققد گشنمه)
جین: آقا جیمین شما برو داداشم به غذا یه نگاهی بنداز تا منم فشار این خانوم کوچولو رو بگیرم ببینم حالش خوب شده یانه؟؟! به نظرم زیادی حزیون میگه..
ریان حرصش در اومده بود و همش با خودش غر میزد: این آدم واقعا که… به من میگه الکی باید از خداتم باشه که باهات حرف میزنم شایدم خوشت میاد الان مثل دخترای دیگه الان فقط قربون قد و بالات برم؟! ولی کور خوندی آقا خوشکله من از اوناش نیستم جناب…
جین با دستگاه فشار سنج آمد بالای سرش و گفت: ای بابا چی داری با خودت غر میزنی؟؟؟ پاشو صاف بشین آستینتم بزن بالا..پاشو
ریان پاشد نشست و به آستینش نگاه کرد, تاجای آرنجش بود گفت: بالایه دیگه…تا همینجاشم زیاده…خجالتم خوب چیزیه ها !!
جین: ریان؟؟؟
ریان : بله؟؟؟؟؟
جین: گفتم بالا بزن آستینتو لطفا
ریان: گفتم نمیخوام لطفا
جین : ای بابا تو چقد لجبازی دختر…آستینت برای گرفتن فشارت به اندازه ی کافی بالا نیست…گفتم بالا بزن بگو چشم افتاد؟؟؟؟
ریان خنده ای کرد و گفت: نوچ نیوفتاد اصلنم نمیوفته چون سفت نگهش داشتم یه وقت ول نشه بیوفته اصلا یکی به خودت بگه شلوارتو…
وبعد لبشو گاز گرفت و گفت:می بینی؟؟می بینی آدمو به گفتن چه حرفایی وادار میکنی؟؟؟من…
دیگه جین بهش اجازه ی حرف زدن نداد و خودش آستینشو بالا کشید
ریان:چی کار داری میکنی عمو؟؟ این بی حیا رو ببین ها!!!!
جین با صدای کمی بلند تر و با حرص گفت: ریان یک لحظه آروم بگیر ببینم چه غلطی دارم میکنم دیگه,چقدر فک میزنی کچلم کردی ای بابا…
ریان یکدفعه ساکت شد و جین با جدیت و جذابیت خاصی شروع کرد به بستن بازوبند دستگاه روی بازوی اون و از اینکه تونسته بود ریان رو چند لحظه ساکت کنه احساس پیروزی میکرد و خنده اش گرفته بود ولی مواظب بود ریان متوجه لبخندش نشه…
ریان دیگه نتونست طاقت بیاره و یواش گفت: میگما جین اوپا کچل بشی خوشکل میشیا!!!
جین سرش رو بلند کد و آتیشی نگاش کرد…ریان سریع سرش رو انداخت پایین و ساکت شد و جین هم دستگاه رو روشن کرد….بازو بند دور دست ریان کم کم داشت تنگ و تنگتر میشد…
ریان که تا اون لحظه ساکت مونده بود تحملش سر اومد و شروع کرد به ناله کردن: آخ دستم…آخ جین توروخدا…دستم داره میترکه…الانه که بترکه…آخ مگه اینا میله هم داه توش؟؟…آخ میلش داره میره تو دستم…نمیخوام عاقاجان غلط کردم دیگه ساکت میشم…گفتم که ساکت میشم بخدا…دستم داره میترکه…یکی با دادم برسه…جیمین اوپا
جین دیگه حرصش در اومده بود به دور و اطرافش نگاه کرد و یک سیب گنده از تو بشقاب روی میز کنار تخت برداشت و جا داد توی دهن ریان و ریان ساکت شد.()
جین با لبخند پیروزمندانه ای گفت: یک دیقه ساکت شو تا کارم تمام شه دیگه …نگاه کن آدمو مجبور به چه کارایی میکنی آخه؟؟؟ باور کن تو عمرم دختر پر حرفی مثل تو ندیدم…تو چی هستی آخه؟؟؟
ریان با وجود سیب توی دهنش هم غر میزد…بازو بند دور دستش کم کم داشت شل میشد . جین به دستگاه نگاه کرد و گفت:خب فشارت که از منم بهتره پس مشکل پر حرفیت از یه جای دیگه س
ریان که دید دستش داره آزاد میشه نفس عمیقی کشید و از حرص سیب توی دهنش رو یک گاز محکم زد و سیب پرت شد و خورد توی سر جین ()
جین دستش رو گرفت روی سرش و گفت:آخ چیکار میکنی ؟؟ چرا میزنی آخه؟
ریان پیروزمندانه خندید و گفت: حقته آقای کیم سوک جین…توی دهن من سیب جا میدی آره؟میخوای منو خفه کنی آره؟بکشمت؟؟
جین: تو…واقعا که…آخ سرم درد گرفت !
ریان دلش سوخت و دست جین رو که روی سرش بود برداشت و به سرش نگاه کرد و با لهن مهربونی گفت:حالا ببینم واقعا خیلی دردت گرفت؟
جین با حالت مظلومانه ای به علامت منفی سر تکون داد و گفت: اشکال نداره حالا چیزی نشده.
ریان به آرومی سر جین رو نوازش کرد و گفت: خب نگاه کن چه کارایی میکنی!! ورم که نکرده حالا خدایی درد نمیکنه؟؟من آدم سنگدلی نیستم اگه درد میکنه بگو
جین دست ریان رو گرفت و از روی سرش برداشت و گفت: گفتم که خوبم خانوم کوچولو,نمیخواد عذاب وجدان داشته باشی…چیزی نبود که بخواد ورم کنه فقط یه سیب ناقابل بود!!
ریان:خب خداروشکر فکر کردم زدم یکی از پسرای بنگتان رو ناقص کردم…اونوقت جواب طرفداراتو چی میدادم…
جین بازو بند دور دست ریان رو باز کرد و گفت: اگه چیزیم میشد که الان تو زنده نبودی, بعدشم یادت باشه که من امروز نجاتت دادم خانوم کوچولو…میدونی اگه داداشام بدونن که من یک دخترو حالا به هر بهونه ای آوردم خونه با من چیکار میکنن؟؟ بهش که فکر میکنم  تنم میلرزه.
ریان قیافه ی متفکری گرفت و پس کله اش رو خاروند و گفت : یعنی ممکن بود تو رو از گروه بیرون کنن؟ وای بنگتن بدون جین که حال نمیده…بعدشم تو که گناه نکردی فقط یه دختر و نجات دادی…خنده ای کرد و ادامه داد: که از شانست دختره خوشکل از آب در اومده مگه نه؟؟؟
جین خنده ی با نمکی کرد و لپ ریان رو کشید و گفت: بهله…بر منکرش لعنت…
جیمین آمد توی اتاق و گفت: هیونگ فکر کنم غذا آماده ست .
جین: باشه داداشی… و از اتاق رفت بیرون.
جیمین نگاهی به ریان کرد و گفت: بیا بریم غذا بخوریم خانوم کوچولو, راستی میدونستی تو اولین دختری هستی که مهمون ماست؟؟
ریان با کنایه گفت: جداً پس واسه همینه که داداشت اینقد باهام خوب رفتار میکنه!!
جیمین: به بعضی از رفتارای سردش نگا نکن اتفاقا جین خیلی قلب مهربونی داره، بنگتان بدون جین نمیشه…اونه که توی گروه هوای همه رو داره..ما هممون جینُ عین جونمون دوست داریم اینایی که گفتم فقط به تو گفتمااا بقیه طرفدارامون نمیدونن…راستی توام طرفدار مایی؟؟
ریان: راستش آره, منم یه فن معمولی ام…خودمم که برنامه هاتونو می بینم فکر میکردم جین همچین آدمی باشه ولی از نزدیک که دیدم اینطور نبود.
جیمین با لبخند گفت: بخاطر اینه که زیاد با دخترا صحبت نکرده رابطش با دخترا یکم…خودت میدونی دیگه!
صدای جین آمد: غذا آمادس بدویین که سرد میشه
جیمین داد زد:باشه داداش اومدیم…. و بعد رو به ریان گفت: زودباش تا عصبانیش نکردی!
اومد جلو و لپ ریان رو کشید و گفت: چقد بانمکی!!
وبعد از اتاق رفت بیرون..ریان دستش رو گذاشت روی لپش و گفت:جان ما بیا بِکن دیگه لپ که نیست آدامس کشیه هر کی میرسه میکِشتش
و بعد از اتاق رفت بیرون و با چیزی که دید شک کرد واقعا توی خونه ای باشه که مال ۷ تا پسره…

…………………………………………………………………..

یوهاهاها چی دیده مگه؟؟؟؟؟

نکنه جن دیده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خخخخخخ نظر بزارین زود میذارم من دخیه باحالی بیدم

20 نظر در “ُSee what your heart says-Part 2

  1. پگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی از جین من مایه گذاشتی؟!
    برم بقیشو بخونم 😐 با احساساتم بازی کردی پگاه

    • اوه یا امام خمینی اتیشی نشو حالا مگه چی شده؟؟؟؟
      جون یک عادمو نجات داده همین ای بابااااااا
      :دی کار خوبی کردم یاه یاه یاه

  2. مردم از خنده…واااااااای از دست ریان
    قربون جین دکترم بشی D:
    «جیمین با لبخند گفت: بخاطر اینه که زیاد با دخترا صحبت نکرده رابطش با دخترا یکم…خودت میدونی دیگه!»
    اینجا قیافه ی جیمین اومد جلوم ولی میدونی نمیتونم توصیف کنم چجوری D:
    چقد ریان فک میزنه -___- یکم نفس..تنفس…اکسیژن

    • خخخخخخخخ کم نداره ها فقط یکم کم داره همین!!!!
      میشم اصلنشم……. همسر ارشدمه قربنش…
      وای نگو من قلبم ضعیفه …….. ولی حالا که فکر میکنم خیلی باحال بوداااا دمم گرم D:
      عاقا من مدلم اینه چی موگی هان؟؟؟؟
      بخورمت؟؟؟؟

      • آره فقط همین ?
        اوهووووع
        باز پپسی باز کرد واسه خودش 😐 یادم باشه از این به بعد فقط نقد کنم داستانتو
        چیزی نمیگم…بیا بخور هلو خوردن داره ??

        • میزنمتااااااا نخیر مغز جذابه واسه خودش فقط ترسیده دهه..
          پپسی نبود که کمپوت بود ….من بهش معتاد شدم کمپوت اعتماد به نفس دوست دارم کلا….
          نخیر تو خربزه ای …بخورمت جوش میزنم نوموخوام…هرچند من یک در هزار جوش میزنم!!!!

          • آره من که میدونم ??
            کاملا مشخصه
            هیچ شباهتی با خربزه ندارم… حالا بگی طالبی باز بهتره حداقل صورتم گرده بیشتر بهم میاد ??
            خخخخ منم شانس آوردم ارثی جوش نمیزنیم…اوا یه بار یکی داشت بهم فحش میداد چرا جوش نمیزنی ???
            ملت چه پررو هستنا،نیستن پگی؟! خب به اون چه ربطی داره 😐

          • برو برو جوجه گاز گازیت میکنمااااااااااااا
            خخخخخخ کصافتا به منم میگن شبیه گوجه ای!!!!!
            چون پوستم سفیده و با یکم آفتاب لپام سرخ میشه اینو میگن دلم میخواد لهشون کنم!!!!!
            همینو بگووووووووو منم اصلاااااا جوش نمیزنم به منم فوش میدادن نامردا عجب روزگاریه هاااااا

  3. من [که جوجه هم هستم ] درحال قدم زدن و دور شدن از این مکان =??????
    پگاه + ? = ?
    از بس به ما لطف دارن بنده خداها

    • خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ برو به معنی واقع منفجر شووووووووووو
      زورم به تو که میرسه خربزه!!!!!
      حساب اونارم میرسم خودم غصه خوردی؟؟؟؟

    • =”(((((((((((((((((((((((((((((
      نوموخوام من اگه استیکر نذارم میترکم ملتتتتتتتتتتتتتتتت چرا این وبنشر اینقد عقب موندس؟؟؟؟؟؟؟

      • ??? در دوران طفولیت به بیماری کران شستوال ماچیس تیانو مبتلا شده حالا هم که رشد کرده …قد کشیده ….شده مثه خرس ….یه چیزی تو وجودش کمه اونم بخاطر همین بیماریه بوده

        • هااااااااااااااااااااااااان؟؟؟؟
          اوه یس!!!!!!!!
          کران شستوال ماچیس تیانو رو از کجات در آوردی دقیقا؟؟؟؟؟؟
          میگم تو این بیماری رو نداشتی احیانا؟؟؟؟؟؟
          همینجوری محض نگرانی پرسیدم *_^

  4. اخییییی…منم گشنمه ….شکر بلندشو برام غذا حاضر کن …خخخخخخ…عالی بود عشقم ….من فرحنازمااا…فایتینگ.

    • چرا بلند غذا درست کنه؟؟؟؟؟؟ کی میره این همه راهو؟؟؟؟ برو خودشو بخور بابااااااا اینقدم میچسبهههههههههههه اینقققققققققققد!!
      فدای تو بشمممممم میشناسمت خانوم خانوما…..
      فرحناز جونم میخوام داسیتو بخونم میشه یک جوری یک خلاص از قسمت های قبلیش بزاری؟؟؟؟؟؟
      یا مثلا pdf بسازیش البته اگه بتونی…….آجی واقعا دوست دارم بخونمش!!

      • خخخخخ….فداتشم عشق من ….اره شکرم خوردنیه ولی میترسیم بخورمش از بس شیرینه قند بگیرم ..خخخخخ…….اجی قوربونت بشم ببخش دیر جواب دادم نت نداشتم ….بلد نیستم اونجوری بزارم …میخوام همینجا خلاصشو بهت بگم ؟؟؟اگه دوست داری همین الان خلاصه داستانمو بهت میگم ..دوست داری؟؟؟؟؟

        • خخخخخخخخ نه نخوریشاااااا بعد دیگه شوکولات نداریم!!!!!!
          فدای سرت جیگرممممممممممم……اره اونجوری کم سخته من تا حالا امتحان نکردم ولی آموزش ساخت pdf دارم اگه خواستی برات میفرستمش!!
          آوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووورهههههههه عالیهههههههه همینجا تعریف کن!

  5. ماجرا راجب یه دختره که تازه وارد یه دانشگاه میشه …تا ایجاش که مثل بقیه داستانا تکراریه ….خخخخ
    ماجرا از اینجا شروع میشه که دختره عاشق جیمین میشه و همه فک میکنن که جیمینم عاشقشه ….وقتی به نقطه حساس عشقشون میرسن جیمین اعتراف میکنه که عاشق یه پسره….اون کسی نیست به جز جین…. دختره که اسمش ماریاست شکه میشه …یه جورایی شکست عشقی میخوره …ولی نمیتونه عشقشو توی اون حالت اونقدر ناراحت ببینه ..واسه همین قبول کرد که بهش کمک کنه تا به جین برسه…به جز جیمین و ماریا کس دیگه ای از این عشق خبر دار نبودن ..ماریا برای اینکه نقشه هاشو پیش ببره به همه میگه با جیمین نامزد کرده …ولی تو رسیدن به نقشه هاش چند نفر سد راهشون بودن …یکی دوست دختر پول پرست و کنه ی جین به نام مینهی .و یکی دوست پسر مخفی مینهی به نام جیکوب …… ماریا بیا هوش سرشارش کلی نقشه برای اونا میکشه ولی اجرای نقشه هاش به این راحتی هم نیست……
    اینم خلاصه ۱۴ قسمت ….دوست داری خدایی؟؟؟؟؟ راستشو بگو ناراحت نمیشم.

    • وات؟؟؟
      جیمین عاشقه جینه؟؟ ایوللللللللللللللل
      یعنی دوست دختر جین …دوست پسر دیگه ای هم داره؟؟؟؟؟ شیطونه میگه برم گازش بگیرم بچه پررو رو….خب بعدش؟؟
      دم ماریاااااااااا گرم خداییش ازش خوشمان آمد!!!
      عالی بود فرحناز عااااااااااااااالی خیلی خوشم اومد….نه بابا کارت درسته آبجی کوچول لایکت کردم!!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *