My Love…_5

PicsArt_1435141745878

سلام

خیلی دور شد ببخشید نتم تموم شده بود

بعد می خوام بگم ممکنه از این به بعد هفته ایی دوتا سه اپ داشته باشم چون

من نمی تونم زیاد بشینم و بنویسم

باید بشینم و روی از این به بعد که همه چی معلوم میشه فکر کنم تا داستان خوب از اب

در بیاد مرسی از کسایی که هم می خونن و هم نظر میدن نظرام کم بود ولی همونا هم واس یه تازه کار که تازه داره

درمورد بی تی اس داس می نویسه خوبه

خوب برید ادامه داس

منشی رو به دخترا کرد و گفت:برید داخل ولی شما بیرون وایسین
فرد اول:چرا
منشی:رییس گفته
خیلی خوب ولی اگر این ماتمازلا کاری کنن چی؟
نترس رییس اون تو تنها نیس
منشی بلند شد و به سوی در اتاق سانگ مین رفت و گفت:بیاین و درو باز کرد
دخترا از ترس دست و پاهاشون میلرزید
دخترا به سوی در حرکت کردند و وارد شدند منشی درو بست
اتاق نسبتا تاریک بود فقط چندتا مبل و میز و صندلی کار اونجا بود وچندتا تابلو گرون قیمت روی دیوار
سانگ مین صداشو کلفت کرد و گفت:مشتاق دیدار دختران هوا ما که تو اسمونا دنبالتون می گشتیم میدونین تنها ارزوم این بود که شمارو از نزدیک ببینم
ته مین با ترس گفت:هه..مارو بهتره روراست باشی تنها ارزوت این بوده که ببینی داریم برات کلفتی می کنیم..نه ولی اینو بدون شتر بیند در خواب پنبه دانه
سانگ مین با همون خونسردی قبلی گفت:هه..تو باید ته مین باشی درسته..زبون دراز گروه
ته مین:اره..ولی اینو بدون برای ادمایی مث تو باید زبون درازی کر
ته مین اصلا نمیفهمید چی میگه تو اون موقع حرف هایی زده بود که خودشم نمی دونست چی داره میگه اگر بیش تر از اون ادامه میداد حتما سرش رو از دست میداد
جونگ کی یواش به ته مین گفت:هی..ت تو دیونه شدی چی داری میگی
فرد دیگری درون تاریکی نیش خند بزرگی میزند مین بوم سرشرا به طرف اون فرد می چرخاند چند نفر درون تاریکی بر روی مبل ها نشسته اند
سانگ مین لبخندی بر سر رضایت می زند و می گوید:دیدین اجول تر از اونی هستن که گفتم مگه نه؟
یکی از ان ها ب صدایی کلفت و مردونه می گوید:درسته ولی امیدوارم رام کردنشون سخت نباشه
مین بوم:ر..ام منظورت چیه؟!
سانگ مین:به نظرم شما اسمbts از یونا شنیدین درسته یا هنوز راز هاشو مخفی میکنه!
مین بوم با اخم می گوید:یه چیزایی گفته
سانگ مین:خوب من از این به بعد دیگه هیچ کارم کاری که من می خوام انجام بدن برعهده ی اوناس بهتره با اخلاقاشون بیشتر اشنا بشین…اها بهتره بدونین اگر می خواین جون سالم به در ببرین باید درست و دقیق به سولایی که می کنن جواب بدین وگرنه
فرد ی از روی مبل بلند د و گفت:هی بسه چرا اینقدر می ترسونیشون بهتره حالاحالاها چیزی ندونن تا معنی درد واقعی رو بچشن
سانگ مین خنده ای کرد و گفت:درسته حق باتوئه خوب دیگه من گفتنی هارو گفتم
تلفنو برداشت و به منشی زنگ زد:مین وو چندتا ادم بفرست خانوم هارو راهنمایی کنن
مین وو:بله رییس
بعد از چند ثانیه چند تا مرد سیاه پول اومدن و دخترا بوردن دخترا خیلی ترسیده بودن مین بوم:هیی..میخوای باهامون چیکار بکنی عوضی
یکی از اونا جلوی دهن مین بوم رو گرفت تا حرف نزنه ولی مین بوم تقلا می کرد
از انبار جنس ها خارج شد
اونارو سوار ماشین بزرگ و سیاهی کردن
بعد از چند دقیه چند چند نفر دیگه ای سوار شدن چون چشم و دهن دخترا رو بسته بودن اونا هیچ جارو نمی دیدن
بعد از گذشت ۱ ساعت و ۱۰ دقیقه دخترا و همراه اون افراد به یه جای دور افتاده از شهر رسیدن
اونارو پیاده کردن و داخل خونه ی متروکه ای بردند.
اونارو به صندلی با زنجیر بستند
همه جا تاریک بود توی زیر زمین سرد و تاریک اونا تنها بودن و خیلی گرسنه.
توی خونه ی متروکه
کوک:بهتره هرچه زودتر ازشون حرف بکشیم و سریع ردشون کنیم برن دردسر میشن
جیمین:بهتر نیس الان شروع کنیم
تاعه هیونگ:هی..اینقدر حرف نزنید بزارید ببینم رییس ارتش چه نقشه ای داره
نام جون:صدبار گفتم من از رییس ارتش خوشم نمیاد شما هم هی دست میزارید روی نقطه ضعف من
جین:این کله پوکارو ول کن بگو نقشت چیه
نام جون:صبر کنین شب بشه نقشیه من اینه که اونا با زبون خوش حرف نمی زنن چون میدونن اگر بگن یونا چه بلایی سرشون میاره باید یه دروغ درمورد یونا سرهم کنیم و اونارو یه جورایی از طرف یونا تحدید کنیم و بترسونیمشون تا حرف بزن
هوسوک سری می چرخاند و می گوید:به نظرم نقشیه خوبیه ولی اگر جواب نداد؟
نام جون:اون وقت ه راه دیگه پیدا می کنیم
شوگا:خوب نقشت عالیه نام جونی ولی اینو هم جز نقشت بکن که باید به اونا غذا بدیم و اینجا هیچی به جز چندتا مبل و صندلی نیس الانم که ساعت ۱۲ و ۴۵ دقیقس وقت ناهار خودمون هیچی واس خوردن نداریم
نام جون:اوففففففففف….احمقای بی مغز چرا یاد اوری نکردین که بریم سوپری یه چیزایی بخریم حالا تا بخوایم برگردیم شهر ۱ ساعته
شوگا:احمقی و بی مغزی خودتو ننداز گردن ما اخه تو چجور رییس ارتشی هستی
شوگا اینو گفتو بلند شد وبه سمت پنجره رفت
هوسوک:یه ساندویج فروسی۴۰۰ متری اینجا هست
تاعه هیونگ:خوبرو بگیر دیگه مردم از گشنگی صبحونه هم نخوردم
هوسوک کتشو برداشت و از خونه متروکه خارج شد سوار ماشین شد و رفت
توی زیر زمین
دخترا دست و پاهاشون زنجیر بود و هرچی هم داد میزدن کسی صدا رو نمی شنید
جونگ کی که دیگه داشت چشماش کم کم سیاهی می رفت گفت:نذاشتین صبحونه بخورم دلم درد میکنه چشمام سیاهی میره حالت تهو هم دارم
ته مین:تو اول یه فکری واس نجاتمون پیدا کن منگل
جونگ کی:هی صد بار گفتم بهم نگو منگل
ته مین:می خوام بگم مگه چی میشه
مین بوم که رنگش پردیده بود گفت :بچه ها
جونگ کی:بد میبینی ته مین
ته مین:هه تو منو تهدید می کنی
مین بوم با حال ناخوشش دوباره گفت:بچه ها
جونگ کی:هی مین بوم ساکت شو..اره مگه ازت می ترسم
مین بوم:بچه ها خواهش می کنم
ته مین:مین بوم خواهش می کنم چون ازم کوچیک تری چیزی بهت نمیگم..هه فقط از این در بریم بیرون کبودت می کنم
ته مینو جونگ کی در حال دعوا بودن که مین بوم با صدای بلند پرید بین حرف هاشون گفت:خوب یه دیقه به حرف من گوش بدید
ته مین:بگو جونمون رو اوردی بالا
مین بوم با رنگ پریده ی صورتش گفت:من دستشویی دارم
جونگ کی:چیی..الان وقتش نیست مین بوم
مین بوم :اخه دیگه نمی تونم جلوی خودمو بگیرم الانه که بیاد خواهش می کنم یه کاری کنید من توی بچگیمم خودمو خیس نکردم نزارین دیگه ابروم پیش اینا بره
ته مین:باید دادو فریاد کنیم تا بیان و فقط باهم صدا می زنیم و می گیم که بیان
دخترا با هم هم صدا شدن و شروع کردن به داد زدن اما صداشونو بی تی اس نمی شنیدن هوسوک برگشت به خونه متروکه و ماشینو پارک کرد خواست برو تو که صدای دخترا رو شنید به سمت زیر زمین رفت و رفت تو دخترا که اونو دیدن ساکت شدن
هوسوک:چتونه چرا سرو صدا راه انداختین
مین بوم که عرق کرده بود گفت:خواهش می کنم….من دستشویی دارم ..استراریه…حتما باید برم
هوسوک:اخه من تورو تو این هیری ویری کجا ببرم دستشویی
مین بوم صداشو بلند کرد و گفت:من دیکه نمی تونم خودمو نگه دارم الانه که بیاد
هوسوک خیلی خو باشه فقط یه دو دقیقه صبر کن
مین بوم بلند تر گفت:نمی تونمممممممممممممممممم
هوسوک:باشه باشه الان
هوسوک سریع به سمت خونه دوید و اومد تو.شکم تاعه هیونگ که داشت قار قور می کرد جیمین تو همین لحضه گفت:چرا اینقدر دور اومدی صدای شکم این نفلهمارو خورد
هوسوک :نام جون اینجا دستشوییش کجاس
نام جون با تعجب گفت:اینجا دستشویی نداره چرا سوال می کنی؟
هوسوک:اوفففففففففففففففف…لعنت حالا من چیکار کنم
کوک:چیو چیکار کنی
هوسوک:اخه….یکیشون…دستشویی داره حالا من چیکار کنم؟!
نام جون:خوب بگو خودشو نگه داره
هوسوک:میگه دارم منفجر میشم
شوگا:خو تو مغز متفکری یه فکری بکن
هوسوک منو بگو دارم با کیا حرف میزنم اصلا خودم یه کاریش می کنم
هوسوک به سمت زیر زمین رفت داخل شد
مین بوم:پس کی می خواستی بیای ترکیدم
هوسوک:از کجا معلوم که نقشه نباشه
مین بوم:خواهش می کنم دارم منفجر میشم
هوسوک مشغول باز شدنن زنجیر هاش شد و گفت:اگر نقشه ی فرار باشه بلای بدی سر دوستات میاد
هوسوک دست مین بوم رو گرفت و بیرون به یه جای دور برد
مین بم با ترس گفت:کجا داریم میریم من می خواستم برم دستشویی
اینجا دستشویی نیس
یعنی اون خونه دستشویی نداره پس من چیکار کنم
هوسوک نزدیک بوته ای شد و گفت:برو اون پشت چیزی معلوم نیس کارتو زود انجام بده
مین بوم به پشت بوته رفت و دکمه شلوارشو باز کرد و خواست درش بیاره که به هوسوک گفت:خواهش می کنم برگرد نگاه نکن
هوسوک هوفی کشید و بست به سینه برگشت
مین بوم شلوارشو کم کم پاین اورد و…
بعد از۳۹ ثانیه بلند شد دکمه شلوارشو بست و به سمت هوسوک اومد و گفت:کارام توم شد
هوسوک برگشت و دستشو گرفت و به سمت خونه متروکه حرکت کردن
توی خونه
نام جون:زیاد طولش ندادن
جین:نه
نام جون:هی کوک بر یه نگاهی بنداز
کوک از روی صندلی بلند شد واز در بیرون رفت دور ورشو نگاه کرد و هوسوک و مین بوم رو باهم دید هوسوک اومد جلوی کوک وایساد و گفت:چیزی شده
کوک :نه….کارش تموم شد
هوسوک :اره من ببرمش تو زیر زمین
کوک:باشه پس منم میرم غذاشاشونو بیارم
نیمه نگاهی به مین بوم انداخت و رفت داخل

————————————————————–my love——————————————–

و یه چیز دیگه کانگ هنا من هستم یعنی اسمم به کره ایه اینم عکسمه

۸۰۸۴۷۳۹۳۰۳۸۰۲۶۸۶۴۱۶۶

نوشته شده در دسته‌بندی نشده با برچسب توسط ♀♚bîàž♚♂. افزودن پیوند یکتا به علاقمندی‌ها.

درباره ♀♚bîàž♚♂

خــــــــــــــــــــــــــــــــودمــــــــــــــــــــــــــ اس! رفـــــــــــــیقـــــــــــــــــــــــــــــــم خاص! دنـــــــــــــــــیا مالـــــــــــــــــه ماســــــــــــــــــــــــــــــــــ! ﮔــــــﻮﺭﭘـــﺪﺭ اونـــــــــــــــــــــی ﮐـــﻪ ﻣـــﺎ ﺭﻭ نخواســـــــــــــــــــــــــت! ﺳـــــﺮﻣـــــــــــــــــــــــــــــــــوﻥ بالا ســـــــــــــــــــــــــــــت! ﭼــــﻮﻥ ﺑـــﺎﻻﺳــــــــﺮﻣـــﻮﻥ خداســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ! ﺍﯾﻨـــــــــــــــــــــــــــــــﻢﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳــــــــــــــــــــﺖ! ﻭﺍﺳــﻪﺍﻭﻧـــــــــــــــــــــﯽ ﮐـــﻪ ﻣــــا ﺭﻭ ﻧﺨﻮﺍﺳـــــــــــــــــــــــــﺖ! ﻭﺍﺳــــــــــــــــــــــﻪﻫﻤﯿــــــﻦ ﭼﻨــــﺪ ﺟﻤـــــــــــــــــــﻠﻪ ﺳـــــــــــــﺖ! ﮐــــﻪﺑﻪ ﻣـــــــــــــــــــــــــﺎ ﻣﯿﮕـــــــــــــــﻦ ” ﺧـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــﺂﺹ” ﺁﺭﻩ ! ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن جـــــــــــــــــــــــــــــــــوریاس!

6 نظر در “My Love…_5

  1. بچه ها دقت کنین،دستشوییش فقط ۳۹دقیقه طول کشید به۴۰نرسیدا حواستون باشه…سلام آجی خسته نباشی،این درست نیست که بگی چون تازه کارم نظرام کمه.امیدوارم انتقاد پذیر باشی.به نظر من داستانت یکم خشکه.شخصیتای داستان بیشتر دارن باهم حرف میزنن،تو باید اون لحظرو بیشتر توصیف کنی تا بشه رفت توعمق داستانت.قدرت نویسندگیت عالیه اما باید بیشتر از تخیلت استفاده کنی.غلط املایتم زیاده دخملم…خسته نباشی آجی باهوش من تورو خدا به دل نگیر

  2. خخخ…قشنگ بود عشقم …یه مدت نبودیاااا….خخخخ…وب خیلی خلوته …وگرنه داستانت خیلایم قشنگه …من هخمون فرحنازم …اسممو عوض کردم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *