قسمت ششم داستان فقط مرگ میتونه
ادامه……..
قسمت۶
چند روز بعد تو مدرسه
سابرینا هراسان داشت تو راه رو ها میدوید و دنبال جیمین میگشت وقتی پیداش کرد جیمینو دید که شمشیرشو رو گردن یکی گرفته!رفت و پشت سر جیمین قایم شد و تو گوشش گفت:
او.اون کیه؟؟
جیمین:اینم از هموناس
سابرینا:جیمین تو اینجوریش کردی؟؟؟
جیمین:نه از اولم همینجوری زخمی بود….زخمی همینجا پیداش کردم
سابرینا:این که کاملا بی حرکته !!همه خوناشاما اینجورین؟؟؟
جیمین:فک کنم این یکی آخرای عمرشه و داره میمیره….
سابرینا:پس ولش کن بمیره بیا بریم سالن همه اونجا جمع شدن
جیمین:جمع شدن؟؟؟مگ نگفتم فرار کنین؟؟؟
سابرینا:همه درا بستس و همه دانش آموزا و معلما از ترسشون خشک شدن و صداهاییم از بیرون میاد…من میترسم
جیمین:ولی اینو چیکار کنم…
اینجا بود که جینم دوان دوان میاد تو میگه:جیمین ب کمکت نیازه زود برو سالن و سابریناارم باخودت ببر.من خودم کار اینو یک سره میکنم
جین شمشیر خودشو درمیاره و روی قلب پسره میزاره و جیمینم دست سابرینارو میگیره و میرن…جین تو چشای پسره نگاه میکنه و شمشیرشو عقب میاره تا با قدرت تو قلبش فرو کنه…
که سارا صدا میکنه:جین!و وارد اتاق میشه…
سارا:جین چیکار میکنی؟؟؟
جین: بیا اینطرف خطرناکه..اون پسر ی خوناشامه
سارا به اون نگاه میکنه.اون غرق در خون بود جوری ک کامل نمیشد صورتشو دید..
صداش میلرزه و میگه:جین اینو تو به این روز انداختی؟؟؟
جین:نه!فک نکنمم کار جیمین باشه!!!
سارا:پس چرا اینطوری شده؟؟؟
همین موقع بود ک موبایل جین زنگ میخوره:
جیمین:هی جین بیا اینجا بکمکت نیار دارم..تعدادشون زیاده
جین:اینو چیکار کنم!اگ رازش بدردمون بخوره چی؟؟؟
جیمین:بسپرش به سارا اون نمیتونه تکون بخوره!!!(صدای جیغغغ از اطراف میاد)…ج…ی..ن. جین صدامو داری؟؟؟جین زود بیا اینجا..ب کمکت….
تلفن قطع میشه و جیمین حرفش نصفه و نیمه میمونه.جین دست سارارو میگیره ..
جین:بیا بریم پیش بقیه!
سارا:اینو چیکارش کنیم!!!اگ به قول خودت رازش بدرد ما بخوره چی؟؟؟
جین:رازش به جهنم!نمیخام تورو از دست بدم..من ازت محافظت میکنم!
جین اینارو با خشم میگه و دست سارارو بزور میکشه تا ببرتش که سارا دستشو پس میزنه
سارا:پس بقیه چی؟؟؟هما چی؟؟؟جیمین و صدها آدم بیگناه چی بخاطر من میخای قربانیشون کنی؟؟؟؟
جین چشاش پر میشه و باعصبانیت داد میزنه:بهت گفتم بیا!!!
سارا:جین من ازت نمیخام ازم محافظت کنی!من نمیام و همینجام
جین میخاست حرف بزنه که
سارا:من از طعمه بودنم خستم!همینجا میمونم…( ی دل میگه برم ..برم..یه دل میگه نرم …نرم 🙂
جین هفت تیری به سارا میده و میگه:اگ تکون خورد بدون هیچ درنگی بکشش.چون الان ظعیفه این هفت تیر میتونه اونو بکشه
و میره ولی نزدک در وایمسته و برای آخرین بار به سارا نگاه میکنه و میگه:خواهش میکنم مراقب خودت باش
سارام بهش لبخند میزنه و میگه باشه و جین هم همه قلب و احساسشو تواون اتاق میزاره و میره…
سارا نزدیک به دیواروایمیسته و بادستای لرزونش اون تفنگو به سمت پسره نشونه میره.پسره آروم سرشو بالا میگیره و تو چشای سارا نگاه میکنه و سارام میترسه و عقب میره تااینکه ب دیوار میچسبه..پسرم چشاشو میبدنده و آهی میکشه و سرشو به دیوار تکیه میده..
سارا بعد چند دقیقه که احساس کمی راحتی کرد میشینه روی زمین و ب اون پسر نگاه میکنه..اون میترسید و نمیخاست نگاه کنه ولی بی اختیار بهش زل زده بود
سارا تو فکرش غرق میشه و کابوس هرشبش بیادش میاد و بی اختیار اون خوابوتو ذهنش. مرور میکنه!
سارا چشاشو بسته بود ولی خیس عرق بود تو کابوسش غرق بود که صدای جیغ محکمی میاد و بخودش میاد و بدجور میترسه و جیغ میزنه و به سمت در نگاه میکنه
صدای جیغ شبیه صدای آدم نبود داشت بلند و بلندتر میشد.صدا شبیه ناله گرگ یام همچین چیزی بود سارا ترسید و از جاش بلند شد.از ترس نفس نفس میزد تااینکه پسره شروع میکنه ب حرف زدن…
-نترس اونا کاریت ندارن اونا دنبال منن!
سارا برگشت و به پسره نگاه کرد براش جالب بود که تونست حرف بزنه!اون با صدای جیغ به خودش اومد و دوباره چرخید سمت پنجره
پسره بار دیگه گفت:اونا باهات کاری ندارن.به شرط اینکه زود ازاینجا بری…فرار کن طرف حیاط پشتی
سارا خوشحال شد و درو باز کرد تافرار کنه ولی ایستاد
سارا:چرا دنبال توان؟؟؟؟
پسره:(نیشخندی زد)اونا با بودن من مشکل دارن( و تو دلش گفت:امیدوارم زود تموم شه..بمیرم و راحت شم از این زندگی!)
سارا خواست که بره یک قدم برداشت ولی بازم اومد تو و پرسید:
ببینم میتونی باهاشون مبارزه کنی؟؟؟موفق میشی؟
پسره:نه نمیتونم(تو دلش:منتظر مرگم)
اون پسر گذشتش اومد جلوش.زندگیش به عنوان یک خوناشام و فراز و نشیب هایی که داشت!اون داشت تسلیم میشد و میخاست زندگیش تموم شه چشاشو بست و خواست نفس راحتی بکشه که یکی از دستش گرف و اون فرد سارا بود
متظر ادامه داستان باشید…….
سارا چ قد شجاعه…ایول بهش…دمش گرم
عالی بود❤
شجاع بودنش کار دستش میده!:|
قسمت بعد میبینی چه بلایی سرش میاد
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ^^ ! قسمت بعد رو زود زود بزار لطفااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دارم میمیرم آجی ++…..^^
چشم بخاطر گل روی ماهت میزارم:)
بعدم یه نکته آبجی کوچولو من ۱۹ سالمه ها!خخخ زود پیرم نکن!
اوخ من نفهمیدم چی شد
شوگا تو قسمت قبل داشت میگفت دوسش دارم ولی…
ادامه نداشت دیگه،مگه نه؟
ادامه داره!اول باید شخصیت اصلی شوگا ببینی بعد میفهمی ادامه جملشو
صبر داشته باشین به موقع همه راز ها فاش میشه:)
حالا هی منو بذارین تو خماری 😐
اشکال نداره برا بدنت مفیده:)
راستی از بین پسرا کیو بیشتر از همه دوس داری؟؟؟؟