Only Death Can…/ep5

این شما و اینم قسمت۵ و قسمت یکم منحرفانه داستان:|

ytd30bf5q4oq7le2nvmj

برید ادامه:)

قسمت پنجم

آروم و آروم به جیمین نزدیک شد.نور کم بود و فقط نور ماه بود که فضارو روشن کرده بود.سابرینا سرشو خم کرد تا قیافه جیمینو بهتر ببینه.باورش نمیشد که پسره بااون اخلاق مردونه وخشک همچین قیافه بانمک و کیوتی داشته باشه.اون حتی بااین قیافه نمیتونست بو/سه اولشونو تصور کنه…

اینارو تو دلش میگفت که یهو جیمین چشاشو باز میکنه.سابرینا میترسه و میخاد که عقب بره جیمین دستشو میگیره ومیکشتش به سمت خودش ومیفته روی جیمین…..(باارض پوزش از دوستان گرامی:/)بالا تنه سابرینا روی جیمین قرار داشت و سابریناا و جیمین چشم تو چشم شده بودن.اونقدر نزدیک بودن که نفسای همدیگرو حس میکردن.سابرینا به قیافه بانمکم و بچه گونه جیمین نگا میکرد و تو دلش میگفت که امکان نداره! که یهو جیمین میچرخه و سابرینا کلا میفته رو کاناپه و جیمین هم روش.اینبار کل بدنشاون بهم نزدیک بود و تماس داشتن..

سابرینا هنوزم به چشای جیمین زل زده بود و اینبار چشمای اون تشنه بودن و میشد هو/سو ازشون براحتی خوند.دستش رو قفسه سینه جیمین قرار داشت.ظربان قلب جیمین هرلحظه بیشتر میشد . جیمین جلو اومد و لب/ای سابرینارو محکم گرفت!سابرینا تو دلش:وای این دیگه برای بو/سه اول دیگه زیادیه!!!

دست جیمین پایین تر اومد وجیمین دستشو روی سی/نه سابرینا کشید و بازم پایین تر اومد و شدت بو/سش بیشتر شد اینبار شبیه خوردن میبو/سید جوری که کم مونده بود ل/بای سابرینا ازجاش کنده شه.سابرینام اینبار باورش شده بود که اونم ی پسره و بوسه های جیمینو همراهی میکرد و همزمان دشتشو رو بدن ماهیچه ای اون میکشید.

جیمین بادیدن همراهی سابرینا عطشش بیشتر شد و شروع کرد به دراوردن لباساش.تقریبا  بر/هنه شده بود  و نوبت لباسای زیرش بودکه جیمین به خودش اومد و دیگه ادامه نداد.

بااین همه سابرینا لبریز عشق جیمین بود و نمیفهمید چیکار میکنه جیمین لب/شو جداکرد ولی سابرینا اونارو محکم گرفت اینبار جیمین بو/سه محکمی کرد ودوباره لب/شو برداشت و باانگشتش لب سابرینارو گرف و اونم بعد از چندثانیه ب خودش اومد و سرخ شد.

بااین همه بدناشون کاملا روی هم قرار داشت و هردوشون پستی و بلنیدیارو حس میکردن و صدای ضربان قلب هم دیگرو میفهمیدن و نفسای گرم و تند تند همدیگرو حس میکردن!جیمین و سابرینا دست از کار کشیدن و فقط به بغل کردن همدیگه بسنده کرد و تاصب بغل هم خوابیدن!

(وای من از خجالت برم آب شم برم زمین.ببخشید!!!)

********پایان فلش بک*********

(باگذشت هزاران سال از فرمانروایی گو و با نزدیک شدن به مرگ فرمانروا توازن زندگی انسانها و خوناشام ها بهم خورده بود و هر۸شاهزاده روز شماری مرگ فرمانروای پیرو میکردن و از طرفی هم قدرتهای خودشونو بیشتر میکردن

بزرگترین شاهزاده مینهی نام داشت.مینهی ۸۰۰سال داشت و به نوعی مادر بقیه شاهزاده هابحساب میومد مینهی مهربون بود و حامی بقیه!

بعد اون شاهزاده نامجون بود که فقط ۵۰سال از پرنسس مینهی کوچکتر بود!نامجون از بقیه قویتر بود و بخاطر بی رحمیش به مانستر(هیولا)شهرت داشت.

سومین شاهزاده از مانستر ۲۰۰سال کوچکتر بود ولی بسیار حریص و طمع کار بود بااین همه اون لقب شیرین(شوگا)رو داشت.

وبدین ترتیب پایین میومد تا به آخرین شاهزاده میرسید که فقط ۱۰۰ سال داشت…

بانزدیک شدن روزهای آخر عمر پادشاه ناامنی ها بیشتر میشد و دروازه سرزمین خوناشام ها به سمت سرزمین انسانها هرروز بیشتر باز میشد.این اتفاقی بود که دولت روش سرپوش میگذاشت و به شیوع بیماری و قتل ربط میداد.

راستش باگذت هزاران سال از آخرین باری که دروازه باز شده بود و ناامنی سرزمین انسانهارو دربرگرفته بود دیگه کسی یادش نبود و حتی کتاب های مربوط هم دیگر وجود نداشت و خوناشام ها از حقیقت به یک افسانه تبدیل شده بود و داستان مهیجی برای فیلم ها بود

بااین همه اتفاق بزرگی درحال شکل گیری بود و شاهزاده ها هرکدوم برای رسیدن به تخت تلاش میکردن…)

 

بعداز دیدار با پادشاه(پدربزرگ شاهزاده ها)

همه شاهزاده ها کنار هم جمع بودم ولی اون پسر روشو برگردوند که بره

مینهی:خوشحالم که توهم اینجایی

پسر:ممنون نونا ولی بهتره دیگه برم.روشو برگردوند بره که جلوش مانسترو دید.بهش تعظیم کرد و از کنارش رد شد

مانستر و اون پشت به پشت بودن که مانستر گفت:ما از یک پدریم.بهتر نیست کنارم باشی و بمن کمک کنی؟؟؟

– هیونگ من قدرتی ندارم و ازهمه کوچکترم!

اینارو گفت وتلپورت کرد و رفت مانستر حتی پشتشم برنگشت و رفت!

طرف دیگه شوگا و هم پیماناش بودن.شوگا گفت:خیلی دوسش دارم ولی ……..

 

این داستان ادامه دارد……

14 نظر در “Only Death Can…/ep5

  1. اوهمای گاد
    الان این قسمت داستانت+۱۸بود…ینی من نباید میخوندمش خخخ
    ولی خوندم
    اصلا من چیزی درمورد اینجور چیزا نمیدونم
    الکی مثلا من نخوندمش خخخ
    حالا هرچی
    الان ما برگشتیم ب هزار سال قبل؟؟؟

    • اگه به مامانت نگفتم خخخخ:)
      الکی مثلا منم باور کردم خخخ
      نه عزیزم سالش که مربوطه این سالهاست!:|

  2. واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی …….. یعنی میشد من به جای سا برینا باشم ++ ……..؟!؟!؟ خخخخخخخخخخ ولی اگه جونگ کوک بود بهتر بود خخخخ ( چه حالی می کردم من وایییییی ^^ ) منم توی داستانام از این قسمت های اینجوری دارم خخخخ !!! مخصوصا توی این داستان blood love که دیگه یره !!! ( مخصوصا برا تو و جی هوب ^^ ) من درسته ۱۵ سالمه ولی از -۱۸ یا حتی بالاتر هم بهتر چیز بلدم ! خخخخخ ( فکر بد نکنی اونی منظورم زیاد با اون جور چیزا نیست …… و لی خوب نمیشه گفت که بلدم نیستم ولی اینجور چیزا رو هر دختری باید بلد باشه نه ؟!؟خدا رو چه دیدی شاید وقتی رفتم بیگ هیت کوکی رو عاشق خودم کردم و بریم سراغ حال کردن و ….. دیگه خودت می دونی منظورم چیه خخخ ^^ ) یعنی عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی از عالی هم رد کرده ^_^ !!! لطفاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا قسمت بعد رو زود بزار دارم میمیرم ^^ ! راستی اون شاهزاده کوچیک شوهر من بود ؟!؟!؟ ^^ ( یعنی جونگ کوک )

    • دعا کن جاشون نباشی:|بدبختی میکشن فقط:|بخصوص سارا
      نوبت کوکی هم میشه یوهاهاها
      برا منو هوپی صحنه داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟احساس میکنم قلبم گرفت خخخ جووووووووووووون فقط زودتر بگو باآب قند بخونمش خخخ
      کلا آدم باید یکم منحرف باشه خخخ
      باشه امشب میزارم:)
      چن قسمت بعدی معلوم میشه شاهزاده کیه:)صبور باش آبجی خوشگلم

      • چرا آخه دارن حال می کنن که ….^^ !!! واییییییییییییییییییییییییییی شوهرم ^^ چیزای منحرفانه به شوهرم یاد دادی ها ؟!؟!؟ #_# حالا بیام برات ها ….#_# ؟!؟ خخخخخخخخخخخخخخ ^^ ! آره چه جورم ٌصحنه داره از داستان تو بدتر خخخخ !!!! باید با آب قند بیایی اونم فراون ….خخخخ ^^ ! آره دیگه باید از اینجور چیزا بلد باشه آدم خخخ ^^ ( درست می گم دیگه آجی بعدا اینجور چیزا لازم آدم میشه به خصوص دخترا که اصل کارین نه …؟!؟!؟ یعنی میشه برا من و کوکی هم توی واقعیت اتفاق بیفته ؟!؟! وای مردم و لی آجی من اینو بدون هیچ خجالتی می گم و اگه الان هم بیش جونگ کوک بودم و می گفت بیا ***** کنیم میرفتم باهاش انجام میدادم T-T !!! ( ولی فکر بد نکنی این فقط شامل کوکی میشه ) و شایدم بقیه گروه !! مرسی که الان میزاری لطفاااااااااااااااااااااا الان بزار خواهشششششششششششششششششششششششش ++ !!! وای خدا کنه شوهر خودم باشه کوکی جانم ^^ !

        • من حرفی ندارم:| کاملا به فنا رفتی خواهرم:|
          من اینارو که مینویسم میرم زیر زمین از خجالت!تازه از پسرام خجالت میکشم
          البته ای معنیرو نداره که اهل این کارا نیستم خخخخ
          سرخ میشم و لی کار خودمو انجام میدم:)

  3. جیمین چه بی حیا شده باید یه صحبتی با مامانش داشته باشم (نصف کامنتای من مربوط به صحبت با مامان ایناست 😐 )

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *