SunDay-10

سلام ارمی های گل هم پارت ۱۰ رو گذاشتم همینکه اومدم یه خبر بدی بهتون بدم

امتحان های کشوریم شروع شده و تا ۱۲ هم متاسفانه نمیتونم بیام و داستان بزارم براتون امیدوارم تادوازدهم منتظرم بمونید بعد از ۱۲هم دیگه کاملا راحت و ازاد میشم ومیامو بقیه داستان+داستان های جدید براتون میزارم.

دلم براهمتون تنگ میشه فراموشم نکنیداتابرگردم هه هه

نمونمونموسرنگهیوووووو فایتینگ!

عکس این پارت کاپل یورا+شوگا

http://s6.picofile.com/file/8189628926/810515_free_happy_wallpaper.jpg

جیسا:اممممم رپ مونی

رپ مون:اه از من …صداقت

جیسا:چی شد که خواننده شدی؟

رپ مون: بخاطر علاقه ای که داشتم و استعدادم توی رپ و اهنگ نوشتن …

جیسا:اوهوم…

رپ مون:خب منم از.. که یهو چراغ کلاس شروع به روشن و خاموش شدن کرد… همه نگاهشون به سقف کلاس افتاد…

شوگا: اه لعنتی باز دارن اذیتمون میکنن… با عصبانیت از کلاس خارج شد رفت در سالنو باز کرد اما سالن خالی بود و هیچکسی نبود… جین هم ازکلاس بیرون اومدوپیش شوگا رفت: بیا بریم شوگا کسی نیست احتمالا چراغه میخواد بسوزه.. بقیه پسرام از تعجب بیرون اومدن ..

رپ مون:بیاید بریم داخل نترسید اتفاقی نیوفتاده

همین که نزدیک درکلاس شدن درمحکم رودخترا بسته شد دخترا بشدت ترسیدنو به طرف دراومدن ولی هرکاری کردن در باز نمی شد از اون طرفم پسرا پشت در تلاش برای بازشدنش میکردن

یورا شروع کرد به سرفه کردن و به ترتیب بعد از اون هانا و مینجو….

دنی: اه این چیه گازه بوگاز میاد

دنسا:وای دارم خفه میشم

دخترا پشت پنجره محکم میزدنو طلب کمک میکردن

جیمین: چشون شده کمکشون کنید

جونگ کوک و وی صندلی اوردن شیشه بشکونن اما فایده نداشت اصلا نمیشکست … جیمین با سرعت به سمت در راهرو رفت که بره کمک بیاره اما در راهرو هم محکم بسته شد پسرا نگاهشون رو در موند…. جیمین : اه لعنتی در بسته شد تو این راهرو گیر کردیم

وی: حالا چیکار کنیم دارن خفه میشن…خدایا کمکمون کن

جیسا بخاطر بوی شدید گاز بیهوش شد …یوراهم کم کم چشماش سیاهی میرفت بقیه هم اوضاع خوبی نداشتن شوگا از پشت پنجره جیسا رو دید که افتاد رو زمین خیلی ترسیده بودو بیشتر عصبانی شدو محکم تو درو پنجره میکوبید پسرا خیلی تلاش کردن دخترا نجات بدن اما فایده ای نداشت تااینکه با صدای زنگ همه چیز به حالت اولیه خود برگشت هردوتا درا باز شدن… پسرا با عجله داخل کلاس شدن و شروع به سرفه کردن افتادن… شوگا با عجله جیسا رو بغل کردو از کلاس بیرون اورد …. جیمینم هانا رو بیرون اورد و رپ مون به دنسا و وی به دنی و جونگ کوک به مینجو کمک کرد وجینم یورا رو بغل کرد و بیرون اورد…. شوگا جیسا رو زمین گذاشت و سعی کرد بهوشش بیاره …. یورا چشماشو اروم باز کرد درحالی که تو بغل جین بود نگاهش به شوگا افتاد که از طریق لباش به جیسا تنفس میداد …

جین :یورا حالت خوبه؟

یورا قطره ی اشک از چشماش پایین ریخت و جین به چشماش نگاه کرد متوجه شد رو جیسا و شوگاست …جین بادیدن اون صحنه خیلی ناراحت و عصبی شد و سعی کرد به یورا بیشتر توجه کنه که هم حواس اونو پرت کنه هم خودش…. جیمین باترس صورت هانا رو تو دستاش گرفت و گفت:خو…بی؟

هانا زیاد نفسش بالا نمیومد با سر علامت داد که خوبه… جیمین هانا رو بغل کردوگفت:خداروشکر خیلی ترسونیدم فک کردم واقعا اتفاقی افتاده برات

هانا یه لبخند شیرینی بروی لباش نشست و جیمینو بغل کرد…

وی سریع اب معدنی برا دنی اوردو کمکش کرد که اب بخوره: حالت خوبه؟

دنی:اره خوبم چیزی نیس

وی:بلند نشو یکم همینجور بمون تاحالت بهتر بشه

رپ مون:دنسا بهتری؟چیزی نمیخوای برات بیارم

دنسا:نه ممنون خوبم

رپ مون کمک کرد دنسا رو زمین بشینه:اگر چیزی احتیاج داشتی بهم بگو حتما

دنسابا لبخند ملیح از رپ مون تشکر کرد…

جونگ کوک از ترس نفس نفس میزدو سر مینجو رو روپاهاش گذاشت و صورتشو نوازش کردوگفت:الان بهتری؟ خیلی نگرانت شدم احساس کردم قلبم داره میایسته….

مینجو:نگران نباش جونگ کوک حالم خوبه…

کوکی یه نفس راحتی کشید بالا سرمینجو نشسته بود…

جی هوپ درکمال بی خبری وارد راهرو شد و با دیدن وضعیت بقیه خیلی جا خوردو جلوتراومدو گفت :اینجا چه خبره؟

ازاون طرفم ریکا اومد و کلی شوکه شد…

جین:قضیش طولانیه بعد تعریف میکنم الان حال ندارم….

ریکا:موضوع چیه چرا اینا اینطورین؟

وی:نزدیک بود دوستات بخاطر گاز گرفتگی خفه بشن…

ریکا تعجب کردوگفت: چی؟؟؟؟

وی کل قضیه رو تعریف کرد… ریکا و جی هوپ کلی جا خوردند…

جونگ کوک: اون سری مستند بود این سری چی بودپس؟ نمیشه گفت اتفاق ساده است…

جی هوپ:نه اینطور نمیشه باید بریم با مدیر صحبت کنیم من الان میام

ریکا: صب کن منم باهات میام..

جی هوپ و ریکا باهم پیش مدیر مدرسه رفتند… جی هوپ در دفترو زد واجازه داخل شدندو گرفتو همرا ریکا وارد دفتر شد..

جی هوپ:باید در مورد موضوعی باهاتون صحبت کنم ….و ریز به ریز قضیه رو تعریف کرد و ریکاهم حرفای جی هوپو تایید میکرد بعد از تمام شدن حرفا… مدیر زد زیر خنده وگفت: چی؟ روح؟ مسخرست همچین چرندیاتی رو باور نکنید ….

جی هوپ امپر چسپوندو گفت:الان دوستامون تو وضعیت بدین نزدیک بود خفه بشن دارید میگید مسخره؟

ریکاهم عصبانی شدوگفت:به این میگن مدیریت مدرسه؟ این چطور مدیریتیه؟

مدیر عصبانی شد و محکم رومیزش زدوگفت :همین الان از دفتر من خارج میشیدو میرید سرکلاس…

جی هوپ با عصبانیت دست ریکا رو کشید و گفت :بیابریم حتی ارزش حرف زدنم نداره‌… وباعصبانیت در پشت سرشونو بستند… جی هوپ درحالی که دستای ریکا تو دستش بود تند تند راه میرفت تااینکه به سالن ورزشی رسیدن… ریکا:صب کن جی هوپ…دستمو ول کن

جی هوپ یه نگاه به دستاش انداخت تازه متوجه شده بود دستای ریکا رو گرفته با حالتی خشک و سرد دستای ریکارو ول کرد و در سالنو باز کرد… ریکا واقعا از اتفاق هایی که بینشون افتاده ناراحت بود و اونم اروم پشت سر جی هوپ وارد شد….

جی هوپ: این مرد روانیه عقده ایه…حرفامونو باور نکرد

ریکا لبه پنجره نشست و گفت: فک میکنه ما داریم دروغ میگیم..

جین: ازاولشم معلوم بود

جونگ کوک: فایده نداره …اگه به رئیس خودمونم بگیم باور نمیکنه..

شوگا:حتی فکرشم نکن باهاش صحبت کنیم بعد از کاری که باهامون کرد

جیمین: حق با شوگاهه

رپ مون: باید بزاریم ببینیم اوضاع چطور پیش میره

وی: هه مثل اینکه این زنگم ما معلم نداریم کلا ماازهمه مدرسه جدایم…

پسرادخترا رو بلند کردن و تا خونه بردنشون …

دنسا:بیاید بالا یکم استراحت کنید خسته شدید

رپ مون:نه ممنون بهتره بریم خونه یه دوشی بگیریم خیلی کثیف شدیم

جیسا هنوز بهوش نیومده بود نفس میکشید ولی بیهوش بود…

شوگا :جیسا حالش خوب نیس من میارمش بالا…

شوگا جیسا روبغل کردواز ماشین بیرون اورد جین جلوی شوگا ایستاد و گفت: من جیسا رو میبرم شوگا:برو کنار احتیاجی نیس خودم میبرمش

جین با عصبانیت جیسارو از دست شوگا کشید و بغلش کرد واز پله ها بالا رفت ووارد خونه شد شوگاهم عصبی شدو خواست دنبالش بره که یورا جلوش ایستاد و مظلومانه تو چشمای شوگا نگاه کردوگفت: بزار بره…

شوگا دیگه چیزی نگفتو سرجاش ایستاد….

جین اروم جیسا رو روی تختش گذاشت وناخداگاه پیشونیشو بوس کرد….جیسا اروم چشماشو باز کرد وجین و بالا سرش دید جین اروم گفت:خوبی؟

جیسا: اره….ممنون

جین: چیزی نیاز داشتی زنگ بزن

جیسا: باشه… وبایه لبخند ازهم خدافظی کردن.. دختراهمه وارد خونه شدن ….

دنسا: ممنون جین..

جین: کاری نکردم چیزی نیاز داشتید بگید…

دنسا:باشه ممنون

جین داشت از پله ها پایین میرفت که یورا صداش زدو اونم ایستاد… یورا از پله ها پایین اومدو گفت: جین یادم رفت ازت تشکر کنم بخاطر اینکه جونمو نجات دادی ازت ممنون…واقعا میگم

جین خندیدوگفت: نیازی به تشکر نیس وظیفم بود…

یورا لبخند ملیح تشکر امیزی زد..

جین: برو بالا استراحت کن امروز خیلی خسته شدی …دستشو رو شونه های یورا زدو از پله ها پایین رفت یورا هم برگشت …. همین که جین پایین رسید شوگا با عصبانیت به سمتش اومدوگفت:واقعا قصدت ازاین کار چی بود؟

جین: لازم نیس چیزی رو توضیح بدم برو کنار… شوگارو کنار زدو وارد ماشین شد وی مانع شوگا شد وگفت:هیونگ بسه لطفا..همه ماخیلی خسته ایم

شوگا یه نگاه به وی انداختو سوار ماشین شد و دیگه چیزی نگفت…. فردای اون روز سرکلاس…. زنگ تفریح خورد…

جیسا کنار جین رفت و گفت: جین بابت دیشب خیلی ممنون ببخشید باعث دردسرت شدم

جین یه نگاه به شوگا انداخت و از سرجاش بلندشدو موهای جیسارو نوازش کردوگفت:کاری نکردم عزیزم همین که بدونم تو خوبی برام کافیه..

شوگا امپر چسبوند از سرجاش بلند شد که پیش جین بره و یورا دستش گرفت و گفت : میشه یه لحظه بامن بیای میخوام یه چیزی رو بهت بگم..‌

شوگا: باشه بریم…

شوگا و یورا از کلاس خارج شدن و جیسا برگشت و یه نگاه بهشون انداخت جین متوجه شدو شروع کرد صحبت کردن باجیسا که حواسشو پرت کنه..

دنی: اخ چقد هوس بستنی کردم

وی پرید جلوش و گفت: منم میای بریم بخوریم؟

دنی نیشخندی زدوگفت: بریم

جونگ کوک دسته مینجو رو کشید و از رو صندلی بلندش کردوگفت: بیا ماهم بریم بستنی بخوریم… مینجو خندیدوگفت: باشه بریم

هانا دستشو زیر چونه اش گذاشت وگفت: هی روزگار دنی دیگه دوست جدید پیدا کرده محل منو نمیزاره

جیمین سرو کلش از پشت هانا پیدا شدو رو نیمکت هانا نشست و گفت: چرا غصه میخوری عشقم؟ مگه من مردم!

هانا یه بشکون تندی پاهای جیمینو گرفت وگفت: باز گفتی عشقم

جیمین : آهه اآه دردم گرفت

هانا :بهتررررر

جیمین: بدجنس منو باش بفکر توهم

هانا سرشو برگردوند جیمین: نگاش کن خانوم خانوما طلب کارم هست والا بخدا

جیمین فوضولیش گل کردو افتاد به جون هانا و باموهاش بازی میکرد هانا: اَهههههه چیکار میکنی ؟ جیمین: بازی میکنم

هانا: آخ موهامو کندی مگه موهام برا بازی کردنه

جیمین موهای هانا رو کشیدوگفت: بگو معذرت میخوام هانا جیغش دراومده بودوگفت: به هیچ وجه جیمینم حرصش گرفته بودو موهاشو بیشتر میکشید . هانا داد میزدو جیمین ولش نمیکرد جیسا و جین به هانا و جیمین نگاه کردنو شروع کردند به خندیدن جیسا: جیمین داری چیکار میکنی؟

جیمین: هیچی دارم تنبیش میکنم کار بد کرده

جیسا:چی؟خخخخخخ

هانا شروع کرد به گریه کردن باصدای بلند جیمین ترسیدو سریع موهای هانارو ول کردوگفت: داری گریه میکنی؟

به هانا نزدیک شدو اشکاشو پاک کرد هانام با عصبانیت سریع موهای جیمینو تو دستاش گرفتو کشید :موهای منو میکشی نه برات دارم

جیمین: آی آی آی کنده شد موهام ریخت …. جین و جیسا پوکیده بودن از خنده

——-

جی هوپ و رپ مونی بیرون روی صندلی نشسته بودنو راجب اهنگ جدید فکر میکردن که یهو رپ مون نگاش به دنسا و ریکا که روی صندلی رو به روشون اون سمت مدرسه نشستند افتاد.. رپ مون: هی هوپی بنظرت دنسا خیلی خانوم نیس؟

جی هوپ قیافش عین علامت تعجب شدوگفت:چی؟

رپ مون با سرش به سمت روبه رو اشاره کردوگفت:اوناهاش ببین…خیلی از حرکات و رفتارش خوشم میاد عاقل و منطقیه

جی هوپ اصلا به حرفای مونی توجه نکرد وقتی چشمش به ریکا افتاد..

مونی:هی هوپی حواست به من هست؟

هوپی: ببخشید هیونگ داشتم به یه چیزی فک می کردم اره دنسا خیلی عاقله…

مونی: جی هوپ به من راست بگو…باریکا چه رابطه ای داری؟

جی هوپ تعجب کردوگفت: هیچی

مونی: دروغ نگو از چشمات میخونم دوسش داری طرز نگاه کردنتو تشخیص میدم

جی هوپ سرشو پایین انداخت وگفت: اون منو نمیخواد…

رپ مون: قضیه رو ازاول تعریف کن ببینم چه خبره…

جی هوپ قضیه رو ازاول برا مونی تعریف کرد…ازاون طرفم دنسا و ریکا….

ریکا با دیدن جی هوپ یه اهی از ته دل کشید…

دنسا:چی شده عزیزم؟

ریکا:هیچی…

دنسا:بخاطر جی هوپه؟

ریکا برگشتو باتعجب به دنسا نگاه کردوگفت:تو….ازکجا فهمیدی؟

دنسا:من دوست خودمو نشناسم پس واس چی خوبم

ریکا:انقد ضایع اس؟

دنسا:نه عزیزم خب حالا بگو ببینم جریان چیه؟

ریکا:شروع کرد به تعریف کردن

دنسا:خب چرا بهش نمیگی بیچاره اونم گناه داره فک میکنه تو دوستش نداری….

ریکا:نه اصلا اون نباید بفهمه بهتره ازمن فاصله بگیره براش خیلی بهتره

دنسا:اینجوری نمیشه که…

ریکا:اونی بسه نمیخوام راجبش فک کنم.‌‌..

دنسا:باشه عزیزم…

———

شوگا: خیلی خب اینجا ساکته حرفتو بزن

یورا اب دهنشو قورت داد و سرشو پایین انداخت وگفت: خیلی باخودم فک کردم که چطور بهت بگم …اما واقعا دیگه نمیتونم تحمل کنم برام خیلی سخته…

شوگا که از دنیا بی خبر بود:مگه چی شده؟ اتفاقی افتاده؟

یورااشک توچشماش حلقه زدوتو چشمای شوگا نگاه کردو گفت:دوست دارم……

شوگا همینطور که تو چشمای یورا زل زده بود هیچی نمیگفت….تااینکه خندیدوگفت: یو..یورا چی داری میگی؟

یورا:خیلی وقته دوست دارم اما نمیتونستم بهت بگم…

شوگا یهو یاد حرفی که جیسا بهش زد افتاد و سرشو پایین انداخت و اروم گفت: پس بخاطر این بود..

یورا: بله؟

شوگا سرشو بالا اورد وگفت: هیچی….من الان واقعه شوکه شدم انتظار نداشتم همچین حرفی بزنی..

یورا: معذرت میخوام

شوگا: معذرت چرا میخوای؟ کاری نکردی که ….خوشحالم ازاینکه باهم روراست بودی…

یورا خیلی عاشقونه به شوگا نگاه میکرد…. شوگام با لبخند قشنگی یورا روبانگاهش همراهی میکرد …

 

21 نظر در “SunDay-10

  1. مامانی درساتو خوب بوخون نیای ریفوزه شده باشیاو…افرین.
    اوخوووودا یورایی …من میگم پیشی شده میخندی….دیدی واقعا پیشی شده نازی پیشی نازی ❤ ( ˘ ³ ˘ )
    پدر شوورمان‌نیز رو نمیکردا عجب جذبه ای داره (@◇@)
    اوخ مامانی موهامو کند…درد میکنه کلم اویی ಥ_ಥ

    • نه عروسی نگران نباش مادرشوهرت زرنگه توامتحانات علمی کشوریم قبول شدم هاهاها
      اره اصن حال کردم با جذبه پدرشوهرت لامصب خیلی با ابهت شده خخخخخ
      واااااای این پسرو باید تنبیه کنم خیلی فوضول شده من از طرف اون معذرت میخوام

  2. نوچ نوچ رفیق پایه فقط سایه
    دیدی؟! دنیم ولم کرد
    قبلنا دمش بودم همه جا با هم بودیم هی میزد پس کلم حالا ولم میکنه میره با ته ته (باز یادم رفت خو)

  3. سلام عزیزم نگین جون کارت حرف نداره گلم ! راستی منم یه داستان دارم می خوام بزارم توی سایت کمکم کن ابجی لطفا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااا !

    • مرسی اجی جون
      خب وقتی وارد پنلت شدی سمت راست نوشه نوشته ها روش که بزنی چندتا گزینه دیگه میاد و روی افزودن نوشته کلیک کن و داستانتو بزار
      توی صفحه ای که مطلب میزاری بالاش فونت و رنگ و ادامه مطلب هست موس رو که روی هرکدام ببری فارسی برات مینویسه که چیه
      اگرم باز نفهمیدی توی گوگل سرچ کن اموزش تصویری افزودن نوشته در وردپرس….

  4. سلام عزیزم نگین جون کارت حرف نداره گلم ! راستی منم یه داستان دارم می خوام بزارم توی سایت کمکم کن ابجی لطفا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ! من نرگسم .

  5. چه بلایی داره سرمون میاد .. حتمی یکی داره این بلاها رو سرمون میاره
    اونجا که گیر کرده بودیم خیلی رمانتیک شده بود .. پسرا میخواستن کمکمون کنن
    وی که که که.. ای جونم وی … چقد مهربونه به فکره
    خب بسه دیگه دارم لوس میشم .. o_O

  6. هانایی … اوننننییییی
    این ته ته دیگه عقل هوش واسم نذاشته .. بذار بستنیم رو که خوردم میام از دست جیمین نجاتت میدیم
    دوبار میام هی پس گردنی میزنم خوبه ؟ ^ ^

  7. نگین جوون خوب درس بخون مثل من مشروط نشی خخخخخ
    ببین من چقد ریلکسم .. دوشنبه دوتا امتحان دارم نشستم پای سیستم

  8. وای خاک به سرم عقب موندم !وووییی درکت میکنم …امیدوارم همشو تک به تک خوب بیاری!!!!تو هم واسه من دعا کن مادری ….اه بوقیدم تو هرچی امتحانه…..اخ جون ورژنش داره ترسناک میشه !!!^_^ و اینک جذبه ی پدرشوهری چه میکنه خخخ ….خیلی عالی بودددد مادری بعد ۱۲ منتظرم♡♡♡

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *