sunday-5

پارت۵ هم زودی براتون نوشتم  ببینید چه دختر خوبیم

http://s6.picofile.com/file/8187098442/guitars_black_smoke_design.jpg

 

 

دنی

چشمامو بهم مالیدمو ازسرجام بلند شدم که یهو چشمم به دنسا افتاد که رو تخت خوابیده باعجله به سمتش رفتم اما واقعا مثل فرشته ها مظلوم خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم یه نفس عمیقی کشیدمو خداروشکر کردم که خواهرم سالمه و بلایی سرش نیومده..

دخترایکی یکی بیدارشدنو بادیدن دنسا خیالشون راحت شد و توی هال منتظرشدند که دنسا بیداربشه…

جیساازحمام بیرون اومد و بادیدن بقیه دخترا یکم جا خورد

جیسا یه نیشخندی زدو گفت:این چه وضعیتیه؟چراهمتون اینجوری نگاه می کنید؟

ریکا:منتظریم بیداربشه

جیسا خودشو به اون راه زدوگفت:کی بیداربشه؟همتون که مثل مجسمه نشستین دارین برو بر منو میبینید

ریکا:باهوش..با دنسایم

جیسا بلند بلند خنده الکی کردوگفت:اهان..نگران نباشید چیزی نیس من دیشب باهاش صحبت کردم ..

جیسا داشت توضیح میداد که دنسا از اتاق بیرون اومد تمام گردن و دست هاش پرازخراش بود

دنی بادیدن وضعیت دنسا ازجاش بلندشدو با ترس و نگرانی به سمت دنسا رفتو دستشو روی شونه هاش گذاشت:اونی…چه اتفاقی برات افتاده چرا زخمی هستی؟

دنسا اشک تو چشماش جمع شد میخواست بگه ولی حرفی براش نمیومد که یهو جیسا شروع کرد به حرف زدن:واقعیتش دیروز دنسا بعد از صحبت کردن با رئیس میره که برامون پیتزا بگیره اما متاسفانه گرفتار چندتا بی سروپا و دزد میشه…دنساهم چون میخواسته مقاومت کنه این بلا به سرش اوردن و کیف پولشو دزدیدن…وبعد ازاینکه کتک میخوره بیهوش میشه براهمین دیشب دیر اومد خونه…

دنسا یه نگاه به جیسا انداخت و جیساهم یواشکی سربراش تکون داد…

دنی:الهی من فدات بشم خداازاون …نگذره نگران نباش بالاخره تاوان کارشونو میدن…

مینجو هم اومدو موهای دنسا رو نوازش کردوگفت:اخی حتما خیلی درد داشتی

ریکا:باید بیشتر مراقب باشی تنها جایی نرو

هانا هم ازدور باحالت گریه سمت دنسا اومدوبغلش کردوگفت:اووووونی…حالت خوبه؟

دنسا بااینکه خوب نبود اما نخواست دوستاشو ناراحت کنه وجواب داد:اره الان بهترم زودباشید برید مدرسه دیرتون میشه

یورا:تونمیای؟میخوای من پیشت بمونم؟

دنسا:من یکم دیگه استراحت می کنم…نه عزیزم توهم برو من خوبم فقط یکم خستمه..

یورا:خیلی خب پس مراقب خودت باش

دنی:اونی من پیشت میمونم

دنسا:نه دنی توهم برو مدرسه نباید از درسات عقب بیوفتی

دنی:یه جوری حرف میزنی انگار من خیلی درس خونم

این حرفش باعث شد همه بخندند دنساهم خندیدو سرشو تکون دادوگفت:ولی باید بری ناراحتم نکن دنی باشه؟

دنی یکم ناله کردواخرشم گفت:باشه ولی هرچی شد باید بهم زنگ بزنی باشه؟

دنسا:باشه عزیزم ..برید به سلامت

جیسا:چیزی نیاز داشتی بهمون خبر بده

دنسا:اوهوم مراقب خودتون باشید

دخترا به مدرسه رفتندو دنسا هم خوابید…

توی راه مدرسه….

یورا:حتما خیلی اذیت شده دنسا..

دنی:اره خواهر بیچارم

ریکا:توکه انقدر خواهر دوستی پس بیشتر مراقبش باش

دنی اعصابش خورد شدو کیفه ریکارو به سمت عقب کشیدو بالحن عصبانی گفت:مراقبشم تویکی لازم نیس بهم درس بدی

ریکا یه نیشخند طعنه امیزی زدوگفت:نکه تو خیلیم درس میگیری…ودست دنی رو انداخت وبه راهش ادامه داد..

دنی دنبال ریکا دوید ودستشو محکم کشیدوگفت:تو مشکلت باما چیه؟اگه حرف حسابی داری بگو لازم نیست اینطور برخوردکنی

ریکا با عصبانیت گفت:دستمو ول کن

دنی:تانگی ولت نمی کنم

ریکا:نو…که یهو سروکله اعضای بی تی اس پیداشد

وی همینطور که میخندید به صحنه ای که جلوش بود دست جیمینو گرفتوگفت:اه نگاه کن دعوای دخترا دیدن داره

دنی :چی چیو دیدن داره؟مثل اینکه تنت میخاره ها

وی:یا قمر بنی هاشم توبه…به هیچ وجه نمیخاره صبح حموم رفتم

دنی:دیونه ای بخدا

وی:نه به اندازه تو

یورا:بسه دنی لازم نیست بحث کنی

ریکا هم دستشو از دست دنی بیرون کشید…

مینجو:حالا اقایون خوشتیپ اینجا چیکار می کنید؟اونم با لباس مدرسه ای؟فیلم برداری دارید؟

جی هوپ:نه واقعیتش ما تنبیه شدیم

همه پسرا برگشتندوبا فریاد گفتند:یاااا(هی)

جی هوپ:چیه خب بهتره راست بگیم اگه بعد بفهمن خیلی زشت تره

مینجو تااینوشنید زد زیرخنده و گفت:خب حالا تنبیه چی شدید؟چیکار کردید؟

جی هوپ:دیگه وارد جزئیات نشو..خلاصه اینکه تا۳ماه یعنی تا اخر امتحانات ما مجبوریم مدرسه بیایم و درس بخونیم ونمره های امتحانم باید از ۵۰ به بالا بشه تارئیس ببخشتمون وگرنه همچنان ما درتنبیه به سر میبریم

شوگا یه نگاه به جی هوپ انداخت وگفت:مثلا وارد جزئیات نشدی دیگه نه؟

جی هوپ:معلومه که نشدم میخوای بقیشم بگم؟

رپ مون: هی هی بسه دیگه تا بیشتر ابرومون نرفته

دختراهمشون خنده زیر لبی میکردن

جیمین:نخندین بهمون..اهان زنگ خوردبرید سرکلاستون زود باشید

هانا روبه روی جیمین ایستاد جیمینم تو چشمای هانا زل زدوگفت:هان چیه؟

هانا:اقا خوشتیپه یادت نره خودتم باید بیای کلاس

جیمین تازه ایکیوش افتاد که اونم ازاین به بعد باید بره سرکلاس

هانا خندیدوگفت:اندراستند شدی عشقم؟

جیمین چشماش گرد شدوگفت:چی چی؟؟؟؟؟ع..ش..عشقم؟

هانا به خودش اومدو یه اهمممم بلندی گفت و خودشو به دنده بیخیالی زدوجواب داد:حالا من یه چی گفتم تو جدی نگیر

جیمین نیشخن شیطنت امیزشو زدو ابروهاش بالا وپایین کردوباحالت مرموزانه ای زیر لب گفت:هاهاها من که میدونم عاشقمی

هانا که روی پله ها ایستاد بلند فریاد زد:چیزی گفتی؟

جیمین:نه نه قربان دارم میام…وهمراه هانا وارد کلاس شدند

 

18 نظر در “sunday-5

  1. بیخود کردی مرتیکه تا داداشمو دارم میام عاشق تو شم؟! ಠ_ಠ (من غلط کنم‌عاشق تو نشم )
    اوخی دنسااااااا،با اینکه خیلی ازارم میدی ولی بسی میلاومت….دلم‌میخواد اون بیشعورو با دستام خفه کنم
    ته ته =| تو حمومم میری پسرم؟!

  2. اقااااا من هنوز تو مرتیکه قسمت قبلی موندم!!!از اون جایی که بنده خنگ تشریف دارم نمیتونم بفهمم کیه خخخخ .
    راز نگه داری هوپی داغونم کرد اصن…اگه وارد جزئیات میشد میخواست چی بگه۰_۰
    پرفکت مادری …منتظرم ! 🙂 🙂

    • اشکال نداره عروسی به من رفتی منم ایکیوم خیلی پایینه مرتیکه=رئیس کمپانی
      دقیقا اصلا وارد جزئیات نشده خخخخخخخ
      خواهش دخترم

  3. آغا یکی بیاد منو از هنگی دربیاره همینجور زل زل زدم به صفحه عین منگلا میخندم هنوز تو کف کل کل خودم وی ام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *